خواهرزاده جان امروز برای اولین سفر بعد از ازدواجش رفت آنتالیا

بهش میگم آنتالیا چیه بیا برو مشهد و کربلا :/

ولی خب از اونجایی که اختیارش دست خودشه نه من،رفت که رفت:))


من خودم به شخصه به جز کربلا به هیچ نوع سفر خارج از کشور اعتقادی ندارم و اصلا مغز و اعصابم نمی‌کشه که روزی ولو برای تفریح برم خارج ،حالا هرجاش.

اون روزها که خاله جان عزم استرالیا کردو رفت که رفت ،خیلی بد بود.باورم نمیشد خاله ای که همه ش هفت سال ازم بزرگتر بود و بخاطر نزدیک بودن خونه ی ما و خونه ی مادربزرگ جان بیشتر به خواهر شبیه بودیم تا خاله و خواهرزاده،به وسعت یک قاره ازم دور شده.

فک کنید خاله جان من اینجا چادری بود و یک هو باید میرفت یه جایی که اصلا حجاب معنی نداشت.

وقتی عکس از خودش می‌فرستاد که مثلا رفته جشنواره ی غذا،بنده خدا در حالی که مانتو و روسری پوشیده بود با خانومهای کشورهای دیگه که چندان لباس نپوشیده بودن عکس یادگاری انداخته بود:))


می‌گفت بابا اینجا کجاست ،اصلا غذا درست نمیکنن،ظهر به ظهر میرن رستوران یه ساندویچ کوچیک میخورن و میرن،مگه آدم سیر میشه:/

خلاصه هرچند از اونجا که توی استرالیا لوله کشی گاز نیست و بنده خدا ها از کپسول گاز استفاده میکنن ولی خاله جان تصمیم گرفت خودش هر روز نون بپزه و یه غذای مشت بزنن به بدن:))

دیگه کم کم اوستا شد و نون خامه ای و چیزای دیگه هم می پخت و اینجوری از گشنگی نجات پیدا کردن:))

تا اونجا که آش رشته می پخت میداد به این همسایه های خارجیشون و اونا هم کیف میکردن:))

البته فقط بحث غذاشون نبود،اونا مراسم عروسی فوق مجللی هم داشتن.

خاله می‌گفت مثلاً امشب عروسی دارند،یه چهل پنجاه نفر جمع میشن میرن لب ساحل یکی دو ساعت میزنن و میرقصن و بدون حتی یه شیرینی ناقابل که به مهمونا بدن سرشون رو میندازن پایین میرن سر خونه زندگیشون

که خب قطعا هضم این قضیه برای خاله جان که توی محیطی بزرگ شده که از یه ماه قبل عروسی همینطور همه میدوئن تا یه ماه بعدش خیلی خیلی سخت بوده:))


خلاصه خاله جان ما هر روز دچار شوک فرهنگی میشد و این قدر هی شوک بهش وارد شد تا بالاخره کِرِخت شد و تصمیم گرفت با همه ی تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی و اینها همونجا  خونه بخره و بمونه.


اون یکی خاله جانم برای اینکه حواسش به دین و ایمون خاله م باشه یه گروه ختم قرآن زده و هر از چند گاهی یکی دو جزء قرآن بهش میده و میگه بخون و اگه خاله مثلا بگه کاردارم نمی‌خونم ،بهش چشم غره می‌ره که خواهر نرفته باشی اونجا دین و ایمونت رو به باد بدی و از این حرفا:))

بالاخره خواهر است دیگر دلش نمی‌خواهد خواهرش در بلاد کفر به فنا رود:))


القصههه ببخشید اگه دیدتون رو نسبت به خارج عوض کردم نمی‌دونم شاید هم نکردم،به هرحال کلا میخواستم بگویم خارج نروید مگه داخل چشه؟:)))


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زیورآلات و جواهرات خاص Journal Bearing Suppliers تعمیرات موبایل آنلاین بوسیدن پای اژدها •مِن مُهتَدین• Nyachuat طراحی وبسایت Austine ***تنها فرمول خوشبختی قدر دانستن داشته هاست***