دلم جاده ای می خواهد وسیع ،طولانی و بی انتها.

بایستم ابتدایش و بروم و دور شوم

آنقدر دور که دیگر آدمها را نبینم.

توی دنیایی زندگی می کنم که یک روز برای رفتن سردارش دریایی از عشق موج می زند

و یک روز برای اشتباه سپاهش دریایی از ناامیدی و فحش و ناسزا روانه می‌شود.

همه خدا شده اند.یک روز جماعتی را تا عرش بالا می برند و یک روز با خطایی همانها را با خاک یکسان می کنند.

هر کسی برای خودش توی ذهن خودش دادگاه تشکیل می دهد و حکم می دهد و محاکمه می کند

اسممان را هم گذاشته ایم مسلمان.تسلیم اراده ی خدا.

هه.

بعد می نشینیم با خودمان می گوییم خب با این خطا باید تمام خطاهای دنیارا بیندازیم گردن این جماعت.

یک روز این طرفی هستیم،یک روز آن طرفی هستیم

چه راحت به همه تهمت می زنیم،چه راحت قضاوت می کنیم.برای چیزهایی که نمی دانیم.

اگر مسلمانیم چرا نمی ترسیم از قضاوت.چرا راهمان را پیدا نمی کنیم؟

یعنی این قدر بی اراده و ناآگاهیم که با یک خبر غرور ملی می گیریم و با یک خبر فرو می ریزیم؟

این همه سستی و بی ارادگی تا کی؟

شده ایم همان پشه های سرگردان در هوایی که مولا می گفت

چرا اینقدر بصیرت نداریم که پای یک سمت بمانیم؟

پای خوب و بدش ،پای همه چیزش

تا کی باید به این تو خالی بودنمان ادامه بدهیم؟تا کی نفهمیم چه می خواهیم ؟.تا کی؟


و من اکنون خسته ام،از خودم و از تمام شماهایی که تکلیفتان با خودتان مشخص نیست

شاید این اتفاقات همه اش بخاطر این بود که خدا می خواست الک شویم و راه را پیدا کنیم .

فقط خدا کمکمان کند که از گمراهان نباشیم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Heather قرارگاه عملیات فرهنگی حضرت قاسم بن الحسن(ع) ارز دیجیتال pi Ezra دبستان ام البنین گهرو سلام بر آزادی یهویی دانشگاه آزاد اسلامی - تهران مرکزی - بابک وزیری تحلیل بورس آموزش طراحی سیاه قلم