اِقلیمِ اِقلیما



ساقیا برخیز و در ده جام را

خاک بر سر کن غم ایام را:))





سرش را گرفته بود بین دو دست هایش،از گرانی ها سر در نمیاورد،غصه ی نداشتن هایش را میخورد و چیزهایی که باید بخرد و نمیشود بخرد.

اما من توی خودم غرق بودم که امسال سبزه ی گندم بکارم یا عدس؟

عدس خوشگلتر می شود یا گندم؟.

او هم چنان به زمین و زمان غر میزند.

ادامه مطلب

دیروز که متن پست قبل را نوشتم،اولش فرستادم برای خواهر جان

خواهرجان هم همینطور یک هویی ارسال کرد وسط گروه فامیل

خدا من رو ببخشه ،چقدر آتیش زده بودم به جیگرشون.

دختر عمه م که می‌گفت ساعت دوی نصفه شب متنت رو خوندم و گریه امونم نمیداد،.گفت اینقدر فحشت دادم که حد نداشت:/

عروس عمه م گفت نشستم واسه شوهرم خوندم و اونم گریه میکرد.

دختر عموها هم خیلی متاثر شده بودن.

اون یکی دختر عمه م گفت تو نمی فهمی روح آدم خدشه دار میشه با این نوشته ت؟آزار داری؟:/


واقعا من نمی‌دونستم خواهرم می‌فرسته توگروه وگرنه شاید اینقدر توی عمق خاطره ها نمی رفتم:(

تازه چون تازه از سر مزار اومده بودم و خسته بودم نشد خیلی بال و پر بدم به نوشته م.الان میگم خدا رحم کرد خسته بودم


کل سال یک طرف  و روز اول عید و خانه ی باباجان هم یک طرف

من شش تا عمو دارم و همه یمان خانه هایمان با یک دریچه به هم راه داشت و نیازی نبود از کوچه به خانه ی هم برویم.

سال که تحویل می شد یک آن میدیدی پسرها از در و دیوار دارند میریزن توی خانه ی ما که بعد از آنجا بدو بدو بروند خانه ی بابا جان

دخترها هم پشت بندشان

ادامه مطلب

برای اولین بار الان،این موقع صبح دارم معنی این شعر رو می فهممم،چه قدر عجیب

 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند


سال پیش این موقع کربلا بودم

فقط ایستاده بودم جلوی حرم امام حسین علیه السلام و مرتب میگفتم ممنونم،ممنونممممممم.


+تو پست قبل گفتم عده ای میگفتن این بلایا نشانه ی ظهوره،این کلیپ از همون هاست



++عیدتون مبارک،ان شاءالله بهترین عیدی ها رو بگیرین.


داشتم توی آرشیو وبم میگشتم که یهو رسیدم به این آهنگ از حسین زمان.

من مدتهاست از آهنگ گوش دادن فاصله گرفتم،آهنگ ذهن رو درگیر خیال میکنه،اونم خیالات پوچ،یجورایی درک کردم چرا آهنگ گوش کردن توی دین نهی شده ولی خب قبلنا گوش میکردم

ادامه مطلب

شخصی به نام حسین بن عُلوان می‌گوید : در مجلسی که برای کسب دانش شرکت کرده بودیم نشسته بودم و هزینه ی سفر من تمام شده بود . یکی از کسانی که در آن جلسه بود گفت : برای این گرفتاری به چه کسی امیدواری ؟ گفتم به فلانی . گفت : به خدا سوگند ، حاجتت برآورده نمی‌شود و به آروزی خود نخواهی رسید و مقصودت حاصل نخواهد شد . گفتم : از کجا می‌دانی خدا تو را بیامرزد ؟ گفت من از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود در یکی از کتاب‌ها خوانده‌ام که خدای متعال فرموده است به عزّت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و لباس ذلّت و خواری بر او خواهم پوشاند و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می‌کنم . آیا در گرفتاری‌ها غیر من را می‌طلبد در صورتی که گرفتاری‌ها به دست من است ؟!

آیا به غیر من امید دارد و درِ خانه ی غیر مرا می‌کوبد با آن که کلید های همه ی درهای بسته نزد من است و درِ خانه ی من به روی کسی که مرا بخواند باز است ؟!

کیست که در گرفتاری‌های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟

چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده‌ام ؟

من آرزوهای بندگانم را پیش خود محفوظ داشتم و آن‌ها به حفظ و نگهداری من راضی نگشتند و آسمان‌ها را از کسانی که از تسبیح من خسته نمی‌شوند [ : فرشتگان ] پر کردم و به آن‌ها فرمان دادم که درهای بین من و بندگانم را نبندند ولی آنان [ : بندگان ] به قول من اعتماد نکردند .

آیا کسی که به غیر از من امیدوار است نمی‌داند که اگر برای او حادثه‌ای پیش آید چه کسی غیر از من می‌تواند بدون اذنِ من گرفتاری او را برطرف سازد ؟ پس چرا از من رویگردان است با این که از فضل و کَرَم خود چیزی به او داده‌ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می‌گیرم و برگشت آن را از من نمی‌خواهد و از غیر من می‌طلبد ؟

او درباره ی من چه اندیشه‌ای دارد ؟ من که بدون تقاضا و سؤال به او عطا می‌کنم ، آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی‌دهم ؟

آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می پندارد ؟!

آیا هر جود و کَرَمی از من نیست ؟!

آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟!

مگر من محل آرزوها نیستم ؟!

بنابراین چه کسی جز من می‌تواند آرزوها را قطع کند ؟!

آیا آن‌ها که به غیر من امید دارند نمی ترسند [ از عذاب من یا از این که نعمتهایم را از آنان قطع کنم ] ؟

اگر همه ی اهل آسمان‌ها و زمینم به من امید بندند و به هر یک از آن‌ها به اندازه ی امیدواری همه ی آنان بدهم به اندازه ی عضو مورچه ای از فرمانروایی و قدرت و ملک من کاسته نمی‌شود و چگونه کاسته شود از ملکی که من سرپرست آن هستم ؟


پس بدا به حال آن‌ها که از رحمتم نا امیدند و بدا به حال آن‌ها که مرا معصیت کرده و از من پروا ندارند .

بنابراین ، انسان باید فقط به خدا اعتماد کند و از دیگران چشم بپوشد که امیر مؤمنان (ع) فرمود :


 . . . مَن تَوَکَّلَ عَلَیهِ کَفاهُ . . .

 . . . هر کس بر او توکل کند ، خدا او را کفایت می‌کند . . .


و نیز فرمود :


. . . وَ أتَوَکَّلُ عَلَی اللهِ تَوَکُّلَ الاِنابَهِ إلَیهِ . . .

. . . به خدا توکل می‌کنم ، توکلی با توبه و بازگشت به سوی او . . .


امروز مراسم چهلم بابا جان بود

خب روز عید هم بود و بخاطر فضیلتی که داره ،روزه گرفتم

فک میکردم خیلی ها روزه باشن و برا همین به خواهرم گفتم روزه م

ولی بعد دیدم هیچکس جز من روزه نیست

موقع ناهار میخواستم نرم ولی هی گفتن بیا

به مامانم گفتم روزه م،گفت خب نیا اگه روزه ای

اما زن عموها به خیال این که روزه م رو می‌شکنم به اصرار من رو بردن واسه ی ناهار

سفره رو که انداختن و نرفتم سر سفره ،هی یکی میگفت چرا نمیخوری بعد اون یکی می‌گفت روزه س بعد میگفتن واای التماس دعا و اینا

یعنی اینقدر روزه گرفتن من تو چشم بود که دیگه بهم نمیچسبه

یجوری بود،کاش نگفته بودم روزه م،به زن داداشم میگم بیشتر انگار ریا شد تا ثواب:/


+هیچی گفتم اینجا هم بنویسم تا قشنگ ریا بشه:))

تا شب الکی گشنگی نکشم صلواااات:))


ساقیا برخیز و در ده جام را

خاک بر سر کن غم ایام را:))

 

 

 

 



استغفار هفتاد بندی مولا امیرالمومنین علی علیه السلام

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ

 استغفار ۷۰ بندی مولا علی علیه السلام:

علامه نوری در کتاب (دارالسلام) می نویسد: امام رضا علیه السلام از پدران بزرگوار خود نقل میکنند که امام حسین علیه السلام فرمودند: روزی نزد امیرالمؤمنین نشسته بودم که عربی وارد شد وعرض کرد یا امیرالمؤمنین! من مرد عیالمند و فقیر هستم و مالی که زندگی مرا کفایت کند ندارم.

حضرت فرمودند: ای برادر عرب! چرا استغفار نمیکنی تا حالت نیکو شود؟

عرض کرد: زیاد استغفار میکنم، اما تغییری در زندگی ام پیدا نشده است.

حضرت فرمودند: ای برادر عرب خدای متعال می فرماید:

فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً (۱۰- نوح)

به آنها گفتم: «از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است (۱۰)

(بعد فرمودند) چون به گناه بودن بعضی از اعمالت آگاه نیستی استغفار تو ناقص است؛ زیرا از آنها استغفار نمیکنی و نتیجه نمیگیری. سپس فرمود:اینک به تو استغفاری می آموزم که اگرآنرا هنگام خواب بخوانی خدابه تو وسعت رزق عطا فرماید.دعارا نوشته، به اعرابی داده وفرمودند: شب، قبل از خوابیدن، این استغفار را بخوان وگریه کن و اگر اشکت جاری نشد تباکی کن.

امام حسین علیه السلام فرمود:سال بعداعرابی به خدمت حضرت آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین ! خداوند به من نعمت های زیادی عطا فرمود. شتران و گوسفندانم آن قدر زیاد شده اند که محلی برای نگه داری آن ها ندارم. آن حضرت فرمودند: ای برادر عرب! قسم به آن خدایی که محمد صلوات الله علیه را به نبوت برگزید، بنده ای نیست که با این دعا به درگاه خدا استغفار کند، مگر اینکه خدای متعال به برکت آن، گناهانش را آمرزیده، حوائجش را برآورده و به مال و اولادش فراوانی و برکت عطا فرماید.    دار السلام نوری: ۳/۱۳۳

مردم و حتی متدینین و خوبان، از معصیت بودن بسیاری از کارها غافلند و به گناه بودن آن توجه ندارند. این استغفار شریفی که از امیرالمؤمنین نقل شده است و درهفتاد بند است علاوه برجامع بودن و توجه به این گونه گناهانی که غالباً مورد غفلت ماست و دارابودن آثار معنوی و دنیوی مذکور در مقدمه ی استغفار، بسیار مقرّب است و اگر کسی آن را با توجه بخواند آثار عجیبی از آن ظاهر میشود.

حضرت امیر این استغفار ۷۰ بندی را که جامعتر از آن استغفاری هست که به آن اعرابی تعلیم فرمودند را خودشان بعد از نماز صبح می خوانده اند ولی اگرکسی موفق به خواندن آن در هنگام صبح نشود میتواند آن را بعد از نماز عصر بخواند. (البلدالأمین‏والدرع‏الحصین ص:۳۹) 

کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَسْتَغْفِرُ سَبْعِینَ مَرَّهً فِی سَحَرِ کُلِّ لَیْلَهٍ بِعَقِبِ رَکْعَتَیِ الْفَجْرِ الِاسْتِغْفَارُ:

این استغفار علی علیه السلام است که در ۷۰ بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند :

ادامه مطلب

دیشب برای اولین بار کامل نشستم ترجمه ی استغفار هفتاد بند امام علی علیه السلام رو خوندم.

واقعا چقدددر کامل و جامع هستش و بیخود نیست مداومت به خوندنش گره های زندگی رو باز می‌کنه

توی این استغفار از گناهان گذشته و آینده عذرخواهی می‌کنی،از گناهانی که یادت رفته،گناهانی که یادت نرفته،گناهانی که به حسب این که خدا می بخشه مرتکب شدی،گناهانی که بخاطر غفلت  از خدا مرتکب شدی،گناهانی که هی عذرخواهی کردی و هی دوباره انجامش دادی،گناهانی که بقیه رو بهشون تشویق کردی،گناهانی که می ترسیدی از انجامش ولی به بخشش خدا امید داشتی و مرتکب شدی،گناهانی که بخاطر تنبلی مرتکب شدی،گناهانی که مانع رسیدن رزق میشن،گناهانی که باعث کم شدن عمر میشن،گناهانی که مانع از استجابت دعا میشن ،گناهانی که برکت رو میبرن و.

خیلی زیادن،از گناهانی که به ذهنت هم نمی رسه توی این استغفار هفتاد بندی یاد می کنی و از خدا طلب آمرزش می کنی و جالبیش اینه آخر هر بند پای حضرت محمد(ص)و خاندانش رو وسط میاره و میگه خدایا بر محمد و آلش درود فرست و مرا ببخش و اینجوری یه چیزی میگی که خدا دعات رو رد نکنه.

خلاصه که بیخود نیست این همه فضیلت داره این استغفار

فعلا از نت پی دی اف گرفتم ولی دلم میخواد کاغذی باشه

حالا یا میرم زیراکس میگیرم یا میرم کتابشو گیر میارم

بنظرم اگه چهل روز بهش مداومت کنیم و خدا بهمون توفیق بده قشنگ از هر گناه و پلیدی و سیاهی پاکسازی میشیم و به آرامش عجیبی میرسیم


این هم بند آخر این استغفار هفتاد بندی


میشود با آهنگی شاااد،از ته دل گریست،همین پارادوکسهای لعنتی

 

 

 

 


قبل از عید که دوره ی کارشناسی جذب رو تموم کردم دیگه فکر نمی‌کردم دلم بخواد بازم دوره ثبت نام کنم

ولی دیروز گفتم حالا یه قیمت بگیرم ضرری نداره که.

دیدم دوره ی لایف کوچینگ سید محمد عرشیانفر دوازده ماهه ست و ماهی صدو هفتاد و یک تومن

دوره ی پاکسازی کوانتومی محمد افلاکی مقدماتیش سیصد و شصت و نه تومن و پیشرفته ش یک میلیون و هشتصد و نه تومن

اونقدر هم به دوره ش ایمان داره که شیش ماه گارانتی گذاشته ،یعنی اگه دوره رو استفاده کردی و نتیجه نگرفتی کل پولت رو بهت بر می‌گردونه.

تا اونجایی هم که توی تبلیغاتش دیدم روی پذیرش مسئولیت و استغفار هفتاد بندی امام علی هم کار میکنن.مثل تکنیک تبسم و


و حالا من موندم برنامه ریزی کنم واسه خرید یکی از این دوره ها که بیشترم دومی مد نظرمه یا همون دوره ای که گذروندم کافیه و با رفتن به یه دوره ی دیگه یه بوم و دو هوا میشم.


وقتی هم فکر میکنم میگم تهش همون پاکسازی و استغفاره دیگه ،اگه بتونم خودم روی این موضوع کار کنم چرا همه ش باید راههای دوره های مختلف رو دنبال کنم .


پ.ن: عاشق صحبتهای دکتر شجاعی درباره ی استغفارم،مثل این بخش از صحبتهاشون که میگن استغفار سلاح است


خیلی از ضعف ها و سستی ها و کژی ها و گرفتاری ها را استغفار برطرف می کند. هیچ چیز بدی نیست که استغفار نتواند خردش بکند و آن را از بین ببرد. مانعی وجود ندارد که استغفار نتواند آن را برطرف کند. عجب سلاح قدرتمند و مبارکی است. در جنگها افراد می روند سنگر می گیرند که تیر به آنها نخورد. گاهی یک دیوار کوچک یا یک تخته که پیدا بکنند در پشت آن پنهان می شوند که تیر به آنها نخورد. اما الان یک سلاح هست که تازه به بازار فروش سلاح آمده و من آن را دیده ام. وقتی که آن را می گیری به سمت دشمن، مثلا بتون را نشان می دهد و دشمن آنطرف بتون است. نیازی نیست که دشمن را با چشم ببینی، زیرا حساسیت گرمایی برای این سلاح کافیست. به راحتی نشان می دهد که در آن طرف کسی دارد راه می رود. می توانی بزنی و بتون را سوراخ کنی و دشمن را در آنطرف بتون متلاشی کنی. یعنی آنطرف بتون و دیوار را دارد می بیند. یعنی دیگر سنگر نمی توانی بگیری. بروی گونی پر از ماسه بگذاری و در پشت آن پنهان شوی. اصلاً کاری با این چیزها ندارد. وقتی که کسی این سلاح را می گیرد به سمت دشمن، این سلاح تمام حرارت بدن دشمن را قشنگ نشان می دهد.

استغفار اینطوری است. استغفار مشکلی نیست که نتواند برطرف بکند. استغفار مثل یک سلاح است. هر چقدر دقیقتر و با توجه تر استغفار کنیم، سلاح استغفار قدرتمندتر شده و موانع بیشتری را می تواند از سر راه بردارد. اگر استغفار سطحی باشد، موانع سطحی را می تواند برطرف بکند. بنابراین، هر چقدر ما روی استغفار کار بکنیم، قدرت و سرعتمان در همه جهات زیادتر می شود.



این صحبتهای استاد شجاعی  برگرفته از سایت منتظران منجی بود(کلیک)


یکم حال و هواتون به آدمهای پنچر میخوره این روزا،گفتم یکم بهتونم انگیزه بدم:))

 

 

 

 


جمعه بود،بی هوا رفته بودم قبرستان.

مثل همیشه نسیمی آرامش بخش را روی صورتم حس می کردم

به رسم همیشه مکث کردم،چشمهایم را بستم و با صدایی که خودم بشنوم گفتم سلام زنده های بیدار،از آن دنیا چه خبر؟

و بعد آرام آرام در میان قبرها قدم ن میرفتم

همیشه خودم را میهمانی تصور می کنم که میزبان مشتاق دیدارش استپس به سراغ خیلی ها میروم،و برای بعضی ها از دور دست تکان میدهم و فاتحه می‌فرستم.

همیشه طوری می بینمشان که گویی روی سنگهای قبرشان منتظرم نشسته اند.


کم کم از میان قبرها گذشتم و به بابا جان و ننه جان رسیدم

باد آمده بود و قبر بابا جان پر از خاک شده بود

شیر آب را بسته بودند و آب نبود

دستمال کاغذی را از کیفم بیرون کشیدم و قبر را تمیز کردم و خاکهای دورتا دور قبر را جمع کردم.

کمی با بابا جان حرف زدم و از حالش پرسیدم و بعد رفتم بالای سر ننه جان و گفتم خیالت راحت اتاق بابا جان را تمیز کردم و بعد خودم از حرف خودم خنده ام گرفتیک آن حس کردم آنها هم می خندند

بلند شدم و خداحافظی کردم

به سمت امامزاده رفتم برای زیارت ،پر از انگیزه برای زندگی شده بودم،پر از حس خوب و با خودم فکر میکردم آرامش همینجاست،پیش این زنده های بیدار:)


دی ماه سال نودو پنج بود که دوستم مریم این فایل صوتی که الان میذارم رو برام فرستاد

یادمه اون شب بعد از شنیدنش لبخند از روی لبم نمی‌رفت و همه ش توی دلم احساس میکردم باید دنیامو تغییر بدم،باید نگاهمو تغییر بدم،افکارمو تغییر بدم.

اون روزا یه دنیای ساده و بی هیجان داشتم،مثل خیلی ها با این که غصه ی عمیقی نداشتم اما دوست داشتم غم انگیز بنویسم،.نوشته هام کم کم داشت میشد شبیه نوشته های صادق هدایت.

دنیا چیز تازه ای نداشت برای رو کردن،نه خوشی طعمی داشت و نه غصه رنگی.

یه دنیای خاکستری مثل دنیای خیلی از کسایی که اینجا می نویسند.

اما این فایل برای من یه تلنگر بود

یه تلنگر برای این که بفهمم این دنیا اصلنِ اصلا اون چیزی که من می بینم نیست.

بعد از این فایل رفتم دنبال کشف توانایی های انسان،رفتم دنبال کشف علت اشرف مخلوقات بودن و کشف این که چرا انسان باید خلیفه ی خدا روی زمین باشه.

و الان من حتی حاضر نیستم لحظه ای برگردم به روزهایی که اونقدر انسان بودن توی ذهنم حقیر بود که فکر میکردم تموم زندگیم یه اتفاقه و من قدرت کنترل هیچ شرایطی رو ندارم.

 

نمیخوام زیاده گویی کنم چون بهم ثابت شده نمیشه با حرف یک سری چیزها رو به کسی تحمیل کرد و گفت این خوبه یا بده

دوستم مریم با ذوق این فایل رو به من داد چون رزق من بودمنم اینجا میذارم شاید رزق کسی باشه.

ممکنه کسی گوش کنه و احساس خاصی بهش دست نده ،ممکنه کسی بخاطر کیفیت پایینش حوصله ی گوش کردنش رو نداشته باشه،ممکنه از نظر کسی حرف‌های جالبی نزنه ،پس رزق اونها نمیتونه باشه ولی ممکنه کسی  هم مثل من بارها بهش گوش کنه و لذت ببره و خسته نشه وممکنه واسه کسی یه تلنگر باشه واسه رفتن و کشف کردن خودش

++کیفیت فایل خیلی پایینه چون از روی ویدئوش گمونم ضبط شده،پس یا گوشتون رو باید بچسبونید به گوشی یا صدای کامپیوتر رو خیلی بالا ببرید و یا از هندز فری و هدفون استفاده کنید:)

البته گوشتون که عادت کنه دیگه راحت می‌شنوید ، فقط اولش یکم سخته:))

 

 

 


این جشنها برای من آقا نمی‌شود
شب با چراغ عاریه فردا نمی‌شود

خورشیدی و نگاه مرا می‌کنی ‌سفید
می‌خواستم ببینمت اما نمی‌شود

شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی وا نمی‌شود

یوسف! به شهر بی‌هنران وجه خویش را
عرضه مکن که هیچ تقاضا نمی‌شود

اینجا همه منند، منِ بی خیالِ تو
اینجا کسی برای شما ما نمی‌شود

آقا جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمی‌شود

تاچند فرسخی خودم ایستاده‌ام
تامرز یأس، تا به عدم، تا نمی‌شود

می‌پرسم ازخودم‌غزلی‌گفته‌ای‌ولی
با این همه‌ردیف،‌ چرا با نمی‌شود؟!

شیخ رضا جعفری

+این فایل صوتی رو یه روز پیچک گذاشته بود وبش،منم نگهش داشته بودم:)



++توی احیای امشبتون من رو فراموش نکنید،التماس دعای زیاد

+++عیدتون مبارک:)


عقربه های ساعت فقط نبودت رو بروم میاره 

ثانیه هام بی تو رنگی نداره ، به انتظاره 

.

بیا حلالم کن که بیادِ من بودی و من نبودم 

یه ذره نیست معرفت تو وجودم ، یادت نبودم 

.

الان کجایی ، نکنه که دردبه در بیابونایی 

تو کربلا یا حرم امام رضایی 

هر جای ِ دنیا که باشی به فکر مایی 

.

بقیه الله ، بقیه الله ، بقیه الله …

.

هزار و اندی ساله سیصد و سیزده یار نداری 

تویی که واسه ما چشم انتظاری ، ابر بهاری 

.

خبر دارم هر هفته پروندمو و دیدی و گریه کردی 

غریبونه بین مردم میگردی ، اسیر دردی

.

وفا نکردم ، حتی برای فرجت دعا نکردم 

بخاطر تو دنیا رو رها نکردم 

تو خلوتم از چشم تو حیا نکردم 





خواهرزاده جان امروز برای اولین سفر بعد از ازدواجش رفت آنتالیا

بهش میگم آنتالیا چیه بیا برو مشهد و کربلا :/

ولی خب از اونجایی که اختیارش دست خودشه نه من،رفت که رفت:))


من خودم به شخصه به جز کربلا به هیچ نوع سفر خارج از کشور اعتقادی ندارم و اصلا مغز و اعصابم نمی‌کشه که روزی ولو برای تفریح برم خارج ،حالا هرجاش.

اون روزها که خاله جان عزم استرالیا کردو رفت که رفت ،خیلی بد بود.باورم نمیشد خاله ای که همه ش هفت سال ازم بزرگتر بود و بخاطر نزدیک بودن خونه ی ما و خونه ی مادربزرگ جان بیشتر به خواهر شبیه بودیم تا خاله و خواهرزاده،به وسعت یک قاره ازم دور شده.

فک کنید خاله جان من اینجا چادری بود و یک هو باید میرفت یه جایی که اصلا حجاب معنی نداشت.

وقتی عکس از خودش می‌فرستاد که مثلا رفته جشنواره ی غذا،بنده خدا در حالی که مانتو و روسری پوشیده بود با خانومهای کشورهای دیگه که چندان لباس نپوشیده بودن عکس یادگاری انداخته بود:))


می‌گفت بابا اینجا کجاست ،اصلا غذا درست نمیکنن،ظهر به ظهر میرن رستوران یه ساندویچ کوچیک میخورن و میرن،مگه آدم سیر میشه:/

خلاصه هرچند از اونجا که توی استرالیا لوله کشی گاز نیست و بنده خدا ها از کپسول گاز استفاده میکنن ولی خاله جان تصمیم گرفت خودش هر روز نون بپزه و یه غذای مشت بزنن به بدن:))

دیگه کم کم اوستا شد و نون خامه ای و چیزای دیگه هم می پخت و اینجوری از گشنگی نجات پیدا کردن:))

تا اونجا که آش رشته می پخت میداد به این همسایه های خارجیشون و اونا هم کیف میکردن:))

البته فقط بحث غذاشون نبود،اونا مراسم عروسی فوق مجللی هم داشتن.

خاله می‌گفت مثلاً امشب عروسی دارند،یه چهل پنجاه نفر جمع میشن میرن لب ساحل یکی دو ساعت میزنن و میرقصن و بدون حتی یه شیرینی ناقابل که به مهمونا بدن سرشون رو میندازن پایین میرن سر خونه زندگیشون

که خب قطعا هضم این قضیه برای خاله جان که توی محیطی بزرگ شده که از یه ماه قبل عروسی همینطور همه میدوئن تا یه ماه بعدش خیلی خیلی سخت بوده:))


خلاصه خاله جان ما هر روز دچار شوک فرهنگی میشد و این قدر هی شوک بهش وارد شد تا بالاخره کِرِخت شد و تصمیم گرفت با همه ی تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی و اینها همونجا  خونه بخره و بمونه.


اون یکی خاله جانم برای اینکه حواسش به دین و ایمون خاله م باشه یه گروه ختم قرآن زده و هر از چند گاهی یکی دو جزء قرآن بهش میده و میگه بخون و اگه خاله مثلا بگه کاردارم نمی‌خونم ،بهش چشم غره می‌ره که خواهر نرفته باشی اونجا دین و ایمونت رو به باد بدی و از این حرفا:))

بالاخره خواهر است دیگر دلش نمی‌خواهد خواهرش در بلاد کفر به فنا رود:))


القصههه ببخشید اگه دیدتون رو نسبت به خارج عوض کردم نمی‌دونم شاید هم نکردم،به هرحال کلا میخواستم بگویم خارج نروید مگه داخل چشه؟:)))


ت

جهت تلطیف فضا یه فایل صوتی میذارم براتون از سید محمد عرشیانفر با عنوان آمادگی دریافت

 
 
 
جا داره یادی بکنم از این پست و این پست :))
 



 


دیروز وقتی اومدم واتساپ نصب کنم بطور همزمان تلگرام طلایی و هاتگرامم حذف شد

بعد دیگه هرکاری کردم حتی نتونستم تلگرام اصلی رو به زور نصب کنم که ببینم چه بلایی سر کانالها و مطالبی که توی تلگرام ذخیره کردم اومده.

پس بناچار رفتم دنبال نسخه های غیر رسمی و امتحان کردنشون از قرمز گرام وآیگرامو و موبوگرام گرفته تاااا پرتقال و سیب و آلبالو گرام و چه چیزگرام ها که با این چشمام ندیدم :/

اما متاسفانه هیچ کدوم نصب نمیشد که نمیشدددد

تااا این که بالاخره دم غروب تونستم اینفوگرام نصب کنم

می فهمیییید؟!

اینفوگراااام:/

اونم اینفوگرام 3:/


الان که دارم فکرشو میکنم میگم کاش وقتی دوباره اومدم تلگرام ،میدیدم که همه چیز پاک شده و هیچی از گروه‌ها و کانالها و مطالبم نمونده و اونوقت عطای تلگرام رو به لقاش می بخشیدم و برای همیشه از گوشیم پاکش میکردم و اینجور خفت نمی کشیدم که برم اینفوگرام اونم از نوع 3 نصب کنم:))


چند روز پیش که پست کره و دختران سرزمینم رو قرار دادم مدیر وب خط مکتبی:خانه ی طلبه ای مکتبی تعدادی سوال مطرح کردند و خواستند در موردشون صحبت کنیم،.

کامنت ایشون رو اینجا قرار میدم تا هرکس مایل هست نظرش رو ارائه بده.


پیرامون این بحث، بیشتر دوست دارم در کلبه مجازی شما چند سوال رو مطرح کنم!

البته با اجازه شما
رسانه ها چگونه بر کنش ها، عقاید و باورهای ما تاثیر می گذارند؟
رسانه از کی و چگونه به منافع عظیم ی، اقتصادی و فرهنگی خدمت می کنند؟
مصرف گرایی رسانه ای چیست و آیا مصرف گرایی رسانه ای سلامت افراد را به مخاطره می اندازد یا سبب توانمندی می شود؟
انواع جوامع بشری کدام است و مواجهه هر یک با پدیده های عصر شکوفایی صنعت چگونه است؟

بیایید فکر کنیم
مگر نه این است که یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است!؟
پس فکر کنیم و مشاهداتمان هدفمندانه باشد!



سلام ،این روزهای آخر ماه شعبان و خود ماه رمضان دلم میخواد بیشتر فایل صوتی بذارم که شاید بتونیم یکم حالمونو بهتر کنیم ان شاء الله.


#مشاوره ی خدا

#سید محمد عرشیانفر





این روزها خیلی از جوون ها و نوجوون ها رو آوردن به فیلم ها اونم از نوع عاشقانه ی کره ای و تمام آرزوشون شده داشتن یک ازدواج کره ای:))


بر عکس عاشقانه های دوران نوجوونی ما که تهش  می رسیدن به ابوالفضل پورعرب و اینها:))


خلاصه اینقدر با آب و تاب از این فیلم ها تعریف میکنن که وقتی نگاشون می‌کنی قشنگ معلومه خودشون رو دارن کنار یه پسر خوشگل و مانکن کره ای تصور میکنن و الانه که طرف زانو بزنه و حلقه دستش کنه:))


والا من تنها عاشقانه ی کره ای که دیدم عاشقانه ی جومونگ و سوسانو بوده و دونگ یی و امپراطور و ایسان و اون دختر نقاشه و.کلا همینایی که از تلویزیون پخش شده و هیچوقتم کسی زانو نزده و با اون همه ریش و لباس و اینهام شبیه اینایی که اینا تعریف میکنن نبوده:)).چقدر اینا اینا شد:))


خلاصه اینقدر کره برای دختران سرزمینم تبدیل شده به یک آرمان شهر به لحاظ عشقی که خواستم یافته هام از کشور کره که چن وقت پیش توی تلویزیون دیدم رو به اشتراک بذارم،.بالاخره من اون لحظه اون برنامه رو یافتم پس یافته ی خودمه:))


توی این برنامه می‌گفت کره ای ها از ساعت هشت صبح تا یازده شب باید برن مدرسه و درس بخونن و این باعث شده خیلی ها از شدت فشار خودکشی کنن و تصاویری از کلاس ها رو نشون میداد که طرف یدفه به سرش میزد و خودش رو پرت میکرد پایین

از طرفی چون کار به سختی اونجا پیدا میشه رییس هر شرکت یا کارخونه ای به خودش اجازه میده هرطور خواست با زیر دستش برخورد کنه و تصاویری رو نشون میداد که رییس زیر دستش رو میزد و برگه ها رو به سمتش پرت میکرد ولی طرف همینطور ایستاده بود تا رییس کتکش بزنه و جرات اعتراض نداشت:(


از دخترا و پسرای کره ای سوال شد که کره جای خوبی برای زندگیه؟و اون ها همه جواب میدادن اینجا استرس بالاست و زندگی به سختی میگذره و دختران کره ای گفتند تنها آرزومون اینه که یه پسر خارجی بیاد و با ما ازدواج کنه و ما رو از این کشور ببره و از بدبختی نجاتمون بده 


اونوقت دختران سرزمینم با دوتا فیلم که اسمش روشه و جز فیلم چیزی نیست و حقیقت نداره دوست دارند با مردانی از کشوری که مردمشون یکی از استرسی ترین مردم هستند ازدواج کنند:)


بقول امام خمینی خداوند همه ی مارا آدم کند:)



اردیبهشت هم از نیمه گذشت

چیزی نمانده که خرداد از راه برسد

خرداد که بیاید پرونده ی سی و یکسالگی ام بسته میشود.

گذشت زمان به بازی کودکانه می ماند.

چشم بر هم میگذاری عمر میگذرد.

فرصت ها چون برق و باد می گذرند.

مو سفید میکنیم و چروک روی چروک خط میکشیم به صورتمان.

نه فرصت حسرت خوردن است و نه فرصت این که غم بگذاریم لای نان تنهایی مان و بخوریم.

فقط باید تا می توانیم توشه برداریم و چمدان رفتن را پر کنیم.

بقول شهید این دنیا دیگر طبیعی نیست.

خودمان هم فهمیده ایم که دیگر هیچ چیز این دنیا سرجایش نیست.

فهمیده ایم که یک خبرهایی هست.

یک حس عجیبی به ماه رمضان دارم

احساس میکنم امسال اولین ماه رمضان زندگی ام است 

نمیدانم شاید هم دلم نمیخواهد به رمضان های قبل فکر بکنم.

همه چیز رنگ و بوی عجیبی دارد .

دلم میخواهد همه جا سکوت باشد

چقدر بی حوصله ی برنامه های تلویزیون هستم


این پست رو الان توی تلگرام دیدم،خیلی قشنگ بود بنظرم،گفتم اینجا پست کنم:)


 چگونه در ثلث آخر شب، با خداوند راز و نیاز کنیم، و از او درخواست نماییم


مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی در سخنرانی خود در مسجدالنّبیّ قزوین، در جمادی الاخری سال1390قمری می فرمود:



بدن، مرکب ماست. ما سوار بر این مرکب هستیم. به این مرکب هم باید یک کمی  خوراکی داد تا سر حال بیاید و ما را بِکِشد و بِبَرَد. لذا ثلث آخر شب، بلند شوید و دست و صورت را بشویید.


 اگر به چای عادت دارید، یک چای بخورید. بعد در کُنج خلوتِ تاریکی بنشیند و با خدا یک قدری صحبت کنید. با خدا همان طور صحبت کنید که با پدر و مادرتان صحبت می ‌کنید. نمی ‌گویم دعاها را نخوانید. چرا، دعاها خوب است. ولی شما چون نوعاً معنی دعاها را نمی ‌فهمید، لذّتی نمی ‌برید و نمی ‌دانید چه می ‌گویید. حرفی بزنید که بفهمید. به خدا بگویید:



«خدا! بنده‌ تو‌ هستم. خدا! برده‌ تو هستم. خدا! همه چیزم از تو است. خدا! اگر تو مرا رد کنی، کجا بروم؟ خدایا! تو در عطا و کرم و رحمتت به بدیِ اشخاص نگاه نمی ‌کنی. خدا پول بده. خدا حافظه بده. خدا ذهن بده. خدا زن بده. خدا شوهر بده. خانه بده. سرمایه بده. آبرو بده. تا نگیرم دست از تو بر نمی ‌دارم. بد هستم، به جای خود! حساب بدی و خوبی من سر جایش هست، ولی حسابِ کَرَم و لطف و بزرگی تو، حساب دیگری است. خدا! باید بدهی. اگر تو ندهی، چه کسی می ‌خواهد بدهد؟»



همین طور با خدا صحبت کنید. یک قدری از این حرف‌ها بزنید. یک قدری بدی‌ های خودتان را به زبان بیاورید. 


آن قدر بگو تا وقتی که حال گریه در تو پیدا شود. به صاحب منبر قسم! اگر سه شب این کار را بکنید، قلب شما منقلب می ‌شود و خودتان همان جا به گریه می ‌افتید. گریه‌ شما نشانه‌ جواب مثبت خداست. 


گریه شما نشانه «لبّیک» حق تعالی است. گریه‌ شما نشانه‌ این است که بازار محبّت از دو طرف گرم شده است. «یحِبُّهُمْ وَ یحِبُّونَهُ» شده است. 


بعد یک صفایی در قلب شما پیدا می ‌شود. یک روشنایی در روح خودتان می ‌بینید. یک اطمینان قلب و طمأنینه‌ خاطری در روح شما پیدا می ‌شود. این مطلب آثار زیادی دارد.


 چند شب این کار را بکنید ببینید عوض می ‌شوید یا خیر؟ تحقیقاً عوض می ‌شوید. تحقیقاً رحمت خدا شامل حال شما می ‌شود. آن ثلث آخر شب، کانون رحمت خدا و معدن و کان کرم حق تعالی است. )


«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»


اردیبهشت هم از نیمه گذشت

چیزی نمانده که خرداد از راه برسد

خرداد که بیاید پرونده ی سی و یکسالگی ام بسته میشود.

گذشت زمان به بازی کودکانه می ماند.

چشم بر هم میگذاری عمر میگذرد.

فرصت ها چون برق و باد می گذرند.

مو سفید میکنیم و چروک روی چروک خط میکشیم به صورتمان.

نه فرصت حسرت خوردن است و نه فرصت این که غم بگذاریم لای نان تنهایی مان و بخوریم.

فقط باید تا می توانیم توشه برداریم و چمدان رفتن را پر کنیم.

بقول شهید این دنیا دیگر طبیعی نیست.

خودمان هم فهمیده ایم که دیگر هیچ چیز این دنیا سرجایش نیست.

فهمیده ایم که یک خبرهایی هست.

یک حس عجیبی به ماه رمضان دارم

احساس میکنم امسال اولین ماه رمضان زندگی ام است 

نمیدانم شاید هم دلم نمیخواهد به رمضان های قبل فکر بکنم.

همه چیز رنگ و بوی عجیبی دارد .

دلم میخواهد همه جا سکوت باشد



چقدر بی حوصله ی برنامه های تلویزیون هستم


خوب بودن سخت ترین کار دنیاست

یا نه،خوب موندن سخت ترین کار دنیاست

یا اصلا خوب شدن و خوب موندن سخت ترین کار دنیاست.


نمیدونم ولی هرچی هست،.هرقدر هم که سعی کنیم بهتر باشیم یه چیزایی از معده ی عادت مدام برمیگرده توی حلقوم رفتارمون و دوباره یه چیزایی نشخوار می کنیم که بوی گَند گذشته رو میده.

شاید این که بد بودن و گَند بودنش رو حس می کنیم خودش نشونه ی خوبی باشه.

نشونه ی این که شاخکهای تشخیصت به کار افتاده و اگه خوب نشدی ،لااقل بد بودن رو حالیت میشه

گاهی همه ی وجودت رو پاک میکنی و یهو یه جوش سرسیاه و چرکین میزنه وسط پیشونی تغییراتت.

اونوقت نباید آه و ناله کنی و بیفتی به جونش که چرکش رو خارج کنی و پاکش کنی.

چون نه تنها خوب نمیشه،بلکه خون میزنه بیرون و جاش میمونه واسه همیشه.

باید از کنارش بگذری و مطمئن باشی اگه حساسیت نشون ندی خشک میشه و میفته.

آره همینه.

وقتی وسط تغییرات یهو ضد حال خوردی،فقط باید ندید بگیری و مسیر رو ادامه بدی.

وایسادن و زار زدن بالای سرمانع جون و قدرت میده بهش که محکم‌تر سر راهت عَلَم شه

هِی!پس خودت رو جمع کن دختر،مسیر طولانی تر از اونی هست که در جا بزنی.

حتی وقت نداری دلسرد بشی ،فقط باید کفش آهنی بپوشی و یه نفس مسیرو بدوی

وقت تنگهوقت تنگه.وقت تنگه.


+فک کنم جای این پست توی وب شخصیم بود،هرچند بیخیال.


++آهنگی که آلا امروز از بهنام صفوی خدا بیامرز گذاشته بود وبش(اینجا)


از کلاس میام.

خیلی حرفها زدیم.

دلم سکوت میخواد الان.

این که تا مدتها حرف نزنم و فکر کنم.

حتی دلم میخواد گوشیم رو عوض کنم و یه گوشی ساده و غیر اندروید داشته باشم.

عمرم داره بین این مطلب های نصفه نیمه ی مجازی هدر میره

دلم کتاب میخواد

کتاب کاغذی

کتابی که تم بده.

کتابی که مدام ورق بزنم و بین صفحه هاش آدم شدن رو یاد بگیرم.

دقیقا نمی‌دونم الان خسته م از گذشته یا پر از انگیزه م واسه جلو رفتن

هرچی هست هم دارم آه میکشم واسه روزای از دست رفته و هم دارم نقشه میکشم تو ذهنم چیکار کنم که حرکتم رو به جلو باشه و درجا نزنم.

چی میشد سکوت رو یاد می‌گرفتم و جز جایی که باید حرف نمی زدم؟

اونوقت توی تمام طول روز شاید پنجاه کلمه هم حرف نمی زدم.

این اضافه های گفتاریم رو چطور حذف کنم خداا.

چی میشد واسه هیچی نظر ندم.

یا اگه کسی باهام مخالفت کرد بجای بحث بگم شما درست میگین و من باید بیشتر مطالعه کنم .

همیشه دنبال اظهار فضلیم.

چی میشه فکر کنن هیچی بلد نیستیم کما این که بنظرم درست هم فکر میکنند.

یه عکسی خواهر سوته دلان توی کانالش گذاشته بود که میذارمش اینجا

واقعا بود و نبود من توی این دنیا چه اهمیتی داره.

چرا نمی فهمم داشتن همه ی دنیا هم هیچ محسوب میشه و باید خودم رو و آدمیتم رو اونقدر ارتقا بدم که بلکه از این دنیا پامو فراتر بذارم و اونچه که باید رو ببینم



پیامبر اکرم ص:

هرروز یک کار نیک انجام دهید.

کار نیک آن است که بر چهرۀ دیگری لبخند شادی بنشاند.




دو روزه بچه ها گیر دادن به این که حلیم رو با نمک میخورن یا شکر؟

من که اولین بار بود می‌شنیدم حلیم رو با شکر هم میخورن:/

حالا وُژدانی حلیم رو با شکر هم میخورن؟:/

اصلا مواد حلیم با شکر هم خونی داره؟:/

بعد تازه امروز گفتن بعضی جاها قیمه رو میریزن تو حلیم و میخورن:/




زمانی که توی بلاگفا بودم شنگول العلمایی بود اهل شیراز که به طرز استادانه ای مفاهیم قرآنی رو به شیوه ی طنز بیان میکرد و ته پست های بلندش هم کلی خندیده بودی و هم کلی مطلب قرآنی یاد گرفته بودی

اون روزها مجرد بودن و بیشتر موضوعاتشون رو با ماجراهای ازدواج پیش می بردن و یادمه خیلی از شخصیت سوسانو و جومونگ استفاده میکردن.

بعد از یه مدت ازدواج کردن و کمتر شد فعالیتشون،اما یه کانال توی تلگرام داشتند که هم مطالب طنز میذاشتن و هم ویس های کوتاه مذهبی.

خلاصه کم کم کانالشون هم حذف شد و بی خبر بودم ازشون تا این که شاید دو سه ماه پیش از وب سوته دلان متوجه شدم توی بیان وب دارند

جالب این که من تاحالا حتی یک کامنت هم برای ایشون نذاشتم و همیشه خاموش خوندمشون:)

الان که باز وبشون رو یافتم گفتم یکی از پستهاشون که مربوط به فال نیک و بد زدن هست رو اینجا بذارم چون بی ربط به روند نوشته های این وب نیست

هرچند حس میکنم قبلا خیلی طنزِ نوشته هاشون بیشتر بود ولی خب هنوز هم نوشته هاشون لبخند به لب میاره:))

فال خوب بزنیم(اینجا)






گوشیم رو میگیرم دستم و یه نگاهی بش میندازم

میگم خوبه الان که داریم وارد شبای قدر میشیم،گوشیم رو هم پاکسازی کنم

البته خیلی وقته خیلی مراقبم هرکلیپی رو باز نکنم،به هرحال داخل خیلی از کلیپ ها توهین و تمسخر و چیزای دیگه ست که واقعا در شأن ماهایی که خودمون رو مسلمون می‌دونیم دیدنش جایز نیست

ولی خب چن تایی کلیپ طنز مونده بود که بدون این که اصلا بدونم چی دارم و چی ندارم رفتم و حافظه ی تلگرام رو پاک کردم

آهنگ و این جور چیزها هم که خداروشکر اهلش نیستم ولی چن تا آهنگ از قبل مونده بود اونارو هم حذف کردم

حتی به دکلمه های خودمم رحم نکردم و پاکشون کردم:)

ولی آهنگهای بی کلامم رو نگه داشتم :)


الان حس میکنم اگه امام زمان امشب گفت بده گوشیت رو ببینم با خیال راحت بدم دستشون:))


الانم توی کانال آیت الله بهجت این پست رو دیدم:


امام کاظم ع :

خداوند هر روز جمعه هزار نفخه رحمت به بعضی از بندگانش‌ ،ارزانی می دارد،

هر کس‌در عصر جمعه صد‌بار سوره قدر را بخواند‌ از این هزار رحمت بهرمند می شود.


  جمعه شب قدر  است برای زیاد شدن خیر وبرکت در زندگی وتقدیر سعادت دنیا واخرت ان شالله

۱۰۰ مرتبه سوره قدر را بخوانید وهدیه کنید به امام زمان علیه السلام

امالی صدوق ، ص۶۰۶

❤️کانال آیت الله بهجت❤️

@bahjatee



و الان دلم میخواد صد تا سوره ی قدر رو بخونم و ان شاء الله که تنبلی نکنم:)

شما هم بخونید ،و بنظرم باید بیشتر از تعداد به نحوه ی خوندنش توجه کنیم

حالا اگه ده تا هم خوندیم اما با توجه خیلی بهتره تا صدتا بخونیم ولی بی توجه.


خلاصه که امشب هم خیلی دعا کنیم و سعی کنیم درست دعا کنیم

این پست رو هم خوندم میذارم براتون شاید یادتون بمونه و این شبها اینجوری دعا کنید:)


✨در شب قدر چه بخواهیم؟✨

استاد فاطمی نیا:

-در حدیث داریم که از پیامبر اکرم صل الله علیه و اله پرسیدند در شب قدر چه بخواهیم ؟ ایشان فرمودند: «عافیت بخواهید.»

 "بیماری ضد عافیت است، داشتن فرزند نا صالح ضد عافیت است، همسایه بد ضد عافیت است، قرض و گرفتاری ضد عافیت است ، بی آبرویی ضد عافیت است، هر چیز بدی ضد عافیت است، پس در عافیت خواستن همه چیز هست." 

پس بهترین دعا برای خود و دیگران در شب های قدر طلب عافیت است.

 همه دعاها را به همراه عافیت بخواهید.

"این دعا را اول صبح به فارسی یا عربی بگویید:"اللهم عافنا فی جمیع الامور 

خدایا در همه کارها به ما عافیت بده.

❤️کانال آیت الله بهجت❤️

@bahjatee




و دیگه این که سوته دلان توی کانالش رمضان نامه ای رو می‌گذاشت که این نامه ش به درد امشب میخوره و بهتره اینجوری از خدا درخواست کنیم



رمضان نامهٔ دهم.

در هر لحظه و آنی که حال خوشی غالب شد، از میزبان که خداوند باشد، طلب هدیه کنید!

او مدعی است ماه، ماهِ اوست پس خرج و برج ما گردن اوست!

در خواستن لئیم باشید!

ادای بزرگان و عارفان را در نیاورید، اینجا جای زهد و قناعت نیست!

نشانی را عوضی نروید!

اگر مال می‌خواهید، قارونی بخواهید.

اگر علم می‌خواهید، از نوع شیخ مفید بخواهید.

اگر قدرت می‌خواهید، از نوع سلیمان بخواهید.

مهم نیست می‌دهند یا نه!

چون اگر بدهند که "فبها المراد و نعم المطلوب" و اگر هم ندهند، حسرت نداشتنش را تا روز قیامت در نامه‌ی اعمال ما درج خواهند کرد و برایش در روز حسرت مابه‌ازایی نیکوتر خواهند داد.

خدا دوست دارد ما به حرف بیاییم و از او بخواهیم.

ولی از خداوند بخواهید به ما شعف و نشاط عبادت را ارزانی کند.

@aftabosayeha کانال ایتا



خلاصه که شب‌های قدر نهایت استفاده رو ببریم و حسابی برای هم دعا کنیم و بخیل بازی در نیاریم:))

ان شاء الله که خدا توی این شبها همه ی ما رو ببخشه و بیامرزه و برای تمام سال بعدمون خیر و خوشی و عافیت و سر به راهی بنویسه


الهی آمین


از وقتی این متن رو خوندم احساس میکنم یه بار سنگینی از رو دوشم برداشته شده

دیگه قول دادم بجای اعتماد به نفس روی اعتماد به خدا کار کنم

هربار هم یادش میفتم احساس قدرت میکنم:)

 نفس کیلو چند؟:))


اعتماد به نفس، حرف درستی نیست!


علامه در المیزان می‌گوید:

فضیلت آن چیزى است که خداى تعالى آن را فضیلت بداند، پس این که غربی ها مىگویند آدمى باید اعتماد به نفس داشته باشد و بعضى از نویسندگان ما نیز دنبال آنان را گرفته اند؛ حرف درستى نیست؛ چون دین خدا چنین چیزى را به عنوان فضیلت نمیشناسد و آنچه را که خداى تعالى در قرآن کریمش فضیلت دانسته، اعتماد به خدا و افتخار به بندگى اوست. قرآن میفرماید: «الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ» و نیز فرموده: «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً» و باز فرموده: «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً» و آیاتى دیگر. 


  آیت الله جوادی آملی که مدال شاگردی علامه طباطبایی(ره) را بر سینه دارد ضمن قبول و تایید نظر علامه در مورد اعتماد به نفس به برخی آیات که علامه از آنها نام نبرد اشاره می کند و با استناد بر آنها نظر استاد خود را استحکام بیشتری می بخشد. مهم ترین آیه ای  که ایشان به آن استدلال می کنند آیه زیر است:

  «قُلْ إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» به مردم بگو که من نماز و تمامى عبادات و زندگیم و جمیع شؤون آن از قبیل اعمال و اوصاف و همچنین مرگم؛ خلاصه هر آنچه که در ظاهر مربوط به من است در واقع همه و همه از آنِ خداوند متعال است و من صاحب چیزی نیستم.

 آیت الله جوادی با استناد به این آیه و مانند آن می فرماید: با این حساب دیگر چیزی برای بنده نمی ماند تا به آن اعتماد یا تکیه کند. 

المیزان ج4 ص374 

بیانات معظم له در درس تفسیر


@samad1001 کانال ایتا


دو روزه بچه ها گیر دادن به این که حلیم رو با نمک میخورن یا شکر؟

من که اولین بار بود می‌شنیدم حلیم رو با شکر هم میخورن:/

حالا وُژدانی حلیم رو با شکر هم میخورن؟:/

اصلا مواد حلیم با شکر هم خونی داره؟:/

بعد تازه امروز گفتن بعضی جاها قیمه رو میریزن تو حلیم و میخورن:/

ادامه مطلب

شاید که نه حتما امشب جای این مطلبی هست که الان میگذارم

کاش یاد بگیریم دنیا فقط یه خدا داره.همین



شخصی به نام حسین بن عُلوان می‌گوید : در مجلسی که برای کسب دانش شرکت کرده بودیم نشسته بودم و هزینه ی سفر من تمام شده بود . یکی از کسانی که در آن جلسه بود گفت : برای این گرفتاری به چه کسی امیدواری ؟ گفتم به فلانی . گفت : به خدا سوگند ، حاجتت برآورده نمی‌شود و به آروزی خود نخواهی رسید و مقصودت حاصل نخواهد شد . گفتم : از کجا می‌دانی خدا تو را بیامرزد ؟ گفت من از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود در یکی از کتاب‌ها خوانده‌ام که خدای متعال فرموده است به عزّت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و لباس ذلّت و خواری بر او خواهم پوشاند و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می‌کنم . آیا در گرفتاری‌ها غیر من را می‌طلبد در صورتی که گرفتاری‌ها به دست من است ؟!

آیا به غیر من امید دارد و درِ خانه ی غیر مرا می‌کوبد با آن که کلید های همه ی درهای بسته نزد من است و درِ خانه ی من به روی کسی که مرا بخواند باز است ؟!

کیست که در گرفتاری‌های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟

چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده‌ام ؟

من آرزوهای بندگانم را پیش خود محفوظ داشتم و آن‌ها به حفظ و نگهداری من راضی نگشتند و آسمان‌ها را از کسانی که از تسبیح من خسته نمی‌شوند [ : فرشتگان ] پر کردم و به آن‌ها فرمان دادم که درهای بین من و بندگانم را نبندند ولی آنان [ : بندگان ] به قول من اعتماد نکردند .

آیا کسی که به غیر از من امیدوار است نمی‌داند که اگر برای او حادثه‌ای پیش آید چه کسی غیر از من می‌تواند بدون اذنِ من گرفتاری او را برطرف سازد ؟ پس چرا از من رویگردان است با این که از فضل و کَرَم خود چیزی به او داده‌ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می‌گیرم و برگشت آن را از من نمی‌خواهد و از غیر من می‌طلبد ؟

او درباره ی من چه اندیشه‌ای دارد ؟ من که بدون تقاضا و سؤال به او عطا می‌کنم ، آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی‌دهم ؟

آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می پندارد ؟!

آیا هر جود و کَرَمی از من نیست ؟!

آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟!

مگر من محل آرزوها نیستم ؟!

بنابراین چه کسی جز من می‌تواند آرزوها را قطع کند ؟!

آیا آن‌ها که به غیر من امید دارند نمی ترسند [ از عذاب من یا از این که نعمتهایم را از آنان قطع کنم ] ؟

اگر همه ی اهل آسمان‌ها و زمینم به من امید بندند و به هر یک از آن‌ها به اندازه ی امیدواری همه ی آنان بدهم به اندازه ی عضو مورچه ای از فرمانروایی و قدرت و ملک من کاسته نمی‌شود و چگونه کاسته شود از ملکی که من سرپرست آن هستم ؟


پس بدا به حال آن‌ها که از رحمتم نا امیدند و بدا به حال آن‌ها که مرا معصیت کرده و از من پروا ندارند .

بنابراین ، انسان باید فقط به خدا اعتماد کند و از دیگران چشم بپوشد که امیر مؤمنان (ع) فرمود :


 . . . مَن تَوَکَّلَ عَلَیهِ کَفاهُ . . .

 . . . هر کس بر او توکل کند ، خدا او را کفایت می‌کند . . .


و نیز فرمود :


. . . وَ أتَوَکَّلُ عَلَی اللهِ تَوَکُّلَ الاِنابَهِ إلَیهِ . . .

. . . به خدا توکل می‌کنم ، توکلی با توبه و بازگشت به سوی او . . .


پ.ن:التماس دعای خیلییی زیاد

به یادتونم ،به یادم باشید


انگار همین دیروز بود که اومدم نوشتم مرا به فضل الهی و دولت شاهیگذشت مدت سی سال روزگار بکام:)

و الان یکساله دیگه هم گذشته و  باید بگم مرا به فضل الهی و دولت شاهی گذشت مدت سی و یک سال روزگار بکام:))


اصلا این هفته خیلی مناسبت داشت

همسرم سی و هشت سالش تموم شد،پسرم شب تولد امام حسن علیه السلام نُه سال قمریش تموم شد،دوازدهمین سالگرد عروسیمون بود،الان من سی و یکسالگیم تموم شد و حال خوب کن تر از همه شون این که مدرسه ی پسرجان تعطیل شد.

آخیییش:))


نمیدونم واسه روزای پیش روم توی سی و دوسالگی دقیقا چه برنامه ای دارم

ولی مطمئنا کتابهای زیادی مد نظرمه برای خوندن،کلاسهای زیادی باید برم،به لحاظ معنوی باید رشد کنم ،باید هم چنان اخلاقم رو بهتر کنم،باید متبسم تر باشم ،باید بیشتر فکر کنم ،باید آدم تر بشم و وو


این چند روز برای آخرین بار از خودم پرسیدم میخوای بری دنبال گویندگی؟

و این بار بر خلاف همیشه چیزی از درونم فریاااد کشید که همینم مونده بری دنبال گویندگی،این همه کااار داری دختر ،کی برسی بری دنبال این کارا:/


و من یاد اون فرم گویندگی افتادم که پر کردم و با خودم گفتم بیخیالش

من هیچوقت دیگه نباید بش فکر کنم

پس از همین اول سی و دو سالگی برای همیشه با گویندگی خداحافظی میکنم:))


خب این اولین تصمیمم توی شب تولدم بود

حالا تا صبح کلی تصمیم دیگه نگیرم صلوااااات:)



در محضر شیخ محمداسماعیل دولابی :

جوان هستید. از همین الان آزاد باشید. 

 

هر چه در می آوری تا غروب خرج کن. مملوک دنیا نشوید. اگر مملوک دنیا شدی مرتب به شما وحی می کند. فرمان می دهد. دیگر نمی گذارد فرمان خدا و ائمه را ببری و از همین جا راه خدا را عوض می کند. 

 

اگر می خواهی مملوک شوی مملوک خدا شو و مالک بر هر چیز. در این صورت عزت و شئون انسانی شما حتما حفظ می شود. خودت را نفروش!


+کدوم یک از ما اینقدر به خدا ایمان داریم که هرچی درمیاریم تا غروب خرج کنیم و از کم اومدن روزی نترسیم؟واقعا تا مومن واقعی شدن چقدددر فاصله داریم؟


اینقدر امسال ماه رمضان خوب بود که یادم نمیاد زندگیم قبل ماه رمضان چه شکلی بود؟یا زندگیم بعد ماه رمضان چه شکلیه؟

کاش اینقدر زود تموم نمیشد:(


+شبای قدر تا جایی که تونستم به یادتون بودم و دعاتون کردم،امیدوارم که همتون حاجت روا شده باشین:)


++شبای قدر هروقت نسیم می وزید با خودم میگفتم شاید از به هم خوردن بال فرشته هاست که نسیم به وجود اومده،دلم میخواست بایستم و تا میتونم نسیم رو روی صورتم حس کنم:)


+++ببخشید که کامنتای پست قبل بی جواب موند.


روزهاست ننوشته ام ولی این بدان معنی نیست که نمی‌خوانمتان.

اما کجا بودم؟!


 اوایل مهر در یکی از اتاقهایم کمد نصب کردم و وسایلم را از انباری به کمدها منتقل کردم و همین یک هفته طول کشید.

 برای اتاقم قفسه ی کتاب سفارش دادم و طاقچه ی اتاق را تبدیل کردم به جایی برای کتابهایم و به آرزویی که همیشه داشتم ،یعنی یک اتاق با قفسه ای از کتاب و یک میز مطالعه و تختی زیر پنجره جامه ی عمل پوشانیدم:)


یک هفته ای هم به لطف خدا راهی سفر شدیم و چند روزی را مهمان امام رئوف بودیم و چه لحظات نابی که در صحن و سرای حضرتش رقم نخورد.


یکی دو روزی هم مهمان شمالی های عزیز بودیم⁦^_^⁩


گفته بودم که دلم میخواهد روضه ی امام حسین  علیه السلام در خانه ام بگیرم

شب اربعین به آرزویم رسیدم و سجده ی شکر بود که وسط مجلس بجا آوردم و از آن پس حس میکنم خانه ام حال و هوایش عوض شده است ،گویا آرامشش بیشتر شده است:)


خلاصه ماه شلوغی داشتم،آنقدر که فقط برای استراحت می آمدم و پستهایتان را می خواندم.

خواهرزاده ام گفت وبت را خزه پوشانده از بس که در سکوت فرو رفته

می خواستم برای تمام چیزهایی که نوشتم یک عالمه با ذوق و شوق بنویسم و از لحظات نابی که تجربه کردم بگویم ،برای همین مدام نوشتن را به تعویق می انداختم تا این که


تا این که فاطمه رفت و دیگر نوشتنم نمی آمد.

فاطمه زنی که حتی هنوز طعم مادر شدن را نچشیده بود ،در اوج جوانی در میان شعله های آتش سوخت و بعد از چند روز نتوانست جراحت ها را تاب بیاورد و خاموش شد.

هنوز چشم های سبز رنگش،صورت سفیدش و اندام استخوانی اش را در لباس عروسی به یاد دارم و حیف که امروز با همین جزییات زیر خروارها خاک خوابید

نمی دانم طاقت این را دارم که فردا در مراسمش شرکت کنم یا نه.


خدای من که چه دنیای غریبیست.

به راستی وقتی از ساعتی بعد هیچ خبر نداریم ،چگونه اینقدر به دنیا حریصیم:(






دیگه از اومدن و رفتن ها  نه خوشحال میشم و نه ناراحت

این رو وقتی فهمیدم که پسرک گلدون جهیزیه م رو شکست اما بدون این که اخم بیاد تو صورتم سطل آشغال رو گذاشتم جلوش و گفتم با احتیاط جمعشون کن تا من نماز بخونم.

این رو وقتی فهمیدم که دم عید باید سی ملیون دیه می دادیم واسه بی احتیاطیه یه نفر دیگه و اصلا هیچ حس ناراحتی یا غم یا حتی انزجار از اون طرف توی من به وجود نیومد.


یا وقتی  فهمیدم که چهارتایی یه انگشتر برای مادرم خریدیم و مامانم انگشترش رو گم کرد و من از شنیدنش هیچیم نشد و گفتم صدقه ی سرت که سالم رفتین مکه و برگشتین.


و الان فهمیدم که الهه زنگ زد و گفت یک  میلیون و پونصد ریختم به حسابت و اصلا هیچ احساس خوشحالی توی من به وجود نیومد.


ولی میدونید؟این اسمش بی تفاوتی و کِرِختی و بی احساسی نیست

این اسمش آرامشه.

اونقدر این دو سه سال گوشم رو از فایلهای استادهای مختلف پر کردم ،که واقعا یه چیزایی توی من ت خورده.

خدا رو شکر می کنم واسه این که گرچه گاهی تنبلی کردم ولی هیچوقت کامل مسیرم رو رها نکردم.

دارم فک می کنم اگه تنبلی نکرده بودم الان چه جور آدمی بودم.

باور کنید من فقط فایل گوش میکردم،حتی تمرین خاصی هم به طور مرتب انجام نمی دادم ولی تا میشد نمیذاشتم گوشم از حرفای خوب خالی بشه.

شنیدن خیلی مهمه.حتی بزرگان و عالمان هم از بقیه می خواستن براشون موعظه کنند.نیازی نداشتن به دونستن ولی نیاز داشتن به شنیدن.

از شنیدن چیزای خوب غافل نشیم ان شاء الله⁦


براش  سوال شده بود.

این که چطور همه توی مشهد با امام رضا (ع) حرف می زنند و همه هم می فهمند که امام به حرفهاشون گوش می کنه.

کسی نمی گه الان امام رضا (ع) سرش شلوغه و وقت نداره به حرفهای من گوش کنه

کسی نوبت نمی گیره با امام رضا (ع) حرف بزنه.

اصن چجوری امام رضا (ع) در یک لحظه با هزار نفر حرف میزنه؟!.


شب میشه.

خواب می بینه توی مشهده و جلوی هر زائر یه امام رضا نشسته:)

دیگه سوالای ذهنش تموم میشه:)


یه کلیپ دیدم از یه خانوم دهه شصتی که متولد شصت و چهار بودهفت تا بچه داشتیه تو راهی هم داشت.

تازه یه دوقلو هم براش نمونده بودن و از دست داده بودشون.

دروغ چرا،بهش حسودیم شدخیلی زیاد.

چه زندگی های بی ثمری داریم.یه بچه و دو بچه خیلی کمه

دلم برای خودم سوخت.منی که هنوز شرایطم جور نشده که بچه ی دوم بیارم


امشب از خدا دوتا بچه ی دیگه خواستم.

نمی دونم مصلحتش چیه ولی من وظیفه م خواستن از خدایی ِ که همه چی دست اونه.

ان شاء الله که مصلحتش توی همین خواسته ی من باشه

آمین:)


با عجله بهم زنگ زد ،وسط مراسم آغاز مدرسه ی پسرش بود

تو اون شلوغی می‌گفت امشب بیا خونمون مراسم و روضه خوانی داریم

گفتم چقدر یهویی و بی مقدمه.

گفت نمی‌دونم چرا یهو به دلم افتاد روضه بگیرم .

*******

شب هفت امام بود و من وسط یه روضه ی یهویی

دلم می‌لرزید همه ش ،حتی وقتی چای می ریختم توی استکانها

یهو اشک هجوم می آورد به چشمام

من امسال سر این که سرگرم اومدن بابا مامان بودیم هیچی از محرم نفهمیدم

به زنداداشم می گفتم من همیشه محرم که میشد آپدیت میشد حس و حال معنویم ولی حالا تا سال دیگه همون نسخه ی قبلی باقی می مونم.به حرفم خندیدیم ولی حقیقت بود و درد داشت.


شب هفت امام وسط روضه ی حضرت عباس (ع) ،یهو منم دلم روضه خواست.دلم خواست روضه ی امام بگیرم توی خونه م،دلم خواست صدای حسین حسین آدما بپیچه توی خونه م

مرتب از خودم می پرسیدم چرا من روضه نگیرم تو خونه م؟چرا تا حالا روضه نگرفتم توی خونه م؟

آخر مراسم دویدم دنبال طیبه،.گفتم خانوم طاهری رو می‌خوام واسه اربعین.

می‌خوام روضه بگیرم تو خونه مخوشحال شد

گفت خبر میگیرم برات.

رفت و دیشب اومد و گفت واسه اربعین آماده باشم که قراره خونه ی منم متبرک بشه به روضه خونی امام.


چند روز نبودم؟!خیلییی:))

یکی دو هفته که خونه رو آماده میکردیم و خرید میکردیم که مامان بابا از مکه بیان،یه هفته هم که اومده بودن و همه ش اونجا بودیم،امشبم سوغاتی ها رو گرفتیم و اومدیم خونه و تامااام:)))


الان احساس میکنم زندگی به حالت عادی برگشته و میتونم از اول یه زندگی جدید شروع کنم چون این چهل ،پنجاه روز واقعا هیچی سرجای خودش نبود:))


خب ،اولین کاری که دوست دارم انجام بدم اصلاح رژیم غذاییمه

یه مدت بود حس میکردم الکی سرم گیج میره و سرحال نیستم،سر صبح هم زبونم تلخ بود و حس میکردم دهنم بو میده.

برا همین رفتم طب الرضا و از آقای دکتر یا بهتر بگم طبیب پرسیدم که مزاج من چجور مزاجیه؟

ایشون هم سرش رو بالا کرد و اصن نمی‌دونم من رو دید یا ندید،سرش رو انداخت پایین و گفت گرم و خشک.

گفتم چرا حس میکنم دهنم بو میده؟

گفتند اونقدر صفرای معده ت زیاد شده که غذا توی معده ت خراب میشه و بوی بدش تو دهنت می پیچه:/


بعد هم یه عالمه عرقیجات و این ها برام نوشت

عرق کاسنی و عرق کاکوتی و عرق شاهتره و


من هم وقتی اومدم خونه رفتم توی نت و در مورد طبع صفراوی یا همون گرم و خشک کلی مطلب خوندم و دیدم ای دل غافل ،یه عالمه از مشکلات جسمیم بر میگرده به همین صفرا:/

ریزش موی زیاد،پوست خشک،کم خونی ،سرگیجه ،.

نمیدونم یادتون هست گفتم من هیچوقت عصبانی نمیشم و جاهایی که لازم باشه ادای عصبانیت رو در میارم

یه جا خوندم صفراوی ها عصبانیتشون در ظاهره و هیچی تو دلشون نیست:))

یعنی باااورم نمیشد این ویژگیم بخاطر صفراوی بودنم باشه:)))


خلاصه که خیلی برام جالب بود و کلی ذوق کردم که ریشه ی همه ی این موارد رو پیدا کردم و تازه یاد اون دکتر طب سنتی افتادم که می‌گفت اگه مزاجتون رو تشخیص بدید و رژیم غذاییتون رو اصلاح کنید دیگه از دکتر بی نیاز میشید


فک کنید من برای هر کدوم از این موارد باید پیش یه پزشک مخصوص به خودش رو می رفتم ولی الان فقط با متعادل کردن صفرای بدنم اونم با اصلاح غذاهایی که میخورم همه ی مشکلاتم رفع میشه


صبح به صبح عرق هایی که باید رو میخورم،بعدش بیست و یکی مویز،یکم بعدش یه دونه سیب و برای صبحونه هم ارده و شیره میخورم

ناهار رو خیلی کم میخورم و بجاش هویج بخار پز میخورم

گاهی هم خودم رو به یه شربت خاکشیر دعوت میکنم

چای دیگه نباید بخورم،شیرینی و چیزای گرم رو باید حذف کنم

من که طبعم آتیشه اگه چیز گرمی مثل سیر بخورم باعث عصبانیتم میشه و جوش میارم:)))

البته امتحان نکردم چون سیر بو میده و زیاد مصرف نمی کنم که ببینم بعدش چی میشه:))

بجای شامپوی سر و بدن هم از گل ختمی استفاده میکنم


دیگه هم از مسواک و خمیر دندون استفاده نمیکنم و چوب مسواک خریدم که به سبک ائمه مسواک بزنم


خلاصه که توی همین مدت کوتاه کلی حال و احوالم بهتر شده.

دیگه سرم گیج نمیره،دیگه بی حال نمیشم،پوست دستام و صورتم دیگه خشک نیست و کلا دارم با نشاط تر میشم



از من به شما نصیحت ،شما هم یه سر برین چک کنید ببینید طبعتون چجور طبعیه و بنا بر اون در مورد باید ها و نبایدهای غذاییتون تحقیق کنید و خیلی راحت جسمتون و علاوه بر اون روحتون رو هم تر و تازه کنید و از زندگی لذذذذذت ببرید

دیگه دیر وقته ،ببخشید اگه آشفته نوشتم،.شبتون بخیر:)


خب یادتون هست که من خونه ی مامان اینا مستقر شدم؟:))

الان باز تنهام.

عصر حیاط رو شستم و بعد نشستم گوشه ی حیاط کتاب خوندم

الان هم نماز خوندم و از تاثیر کتابی که خوندم چند خط توی سررسیدم نوشتم

کتاب سکوت و جدل آخراشه و الان واقعا دلم میخواد برای مدتها حرف نزنم:)

این کتاب رو تموم میکنم و کتاب توکل و آرامش رو از پاتوق کتاب میخرم.

می‌خوام خودم رو ببندم به رگبار احساسات فوق العاده:)

جای همگی خالی:))


اواخر مهرماه پارسال بود که تصمیم گرفتم برم دندونپزشکی و قبل از اینکه فکر بچه ی دوم بکنیم دندونهام رو درست کنم.

من از اون کسانی هستم که روزی دوبار مسواک می زد ولی یه دندون سالم توی دهنش نبود:))

خب علتشم واضحهمن خیلییی چیزای شیرین می خورم یا بهتره بگم می خوردم

خلاصه خانوم دکتر فرمودن یه عکس کامل از کل دندونام براشون ببرم.

و ایشون به صراحت فرمودند با این دندونات بی خود می کنی می خوای باردار بشی:))

و ما شروع کردیم به مرور دندونام رو عصب کشی،جراحی،ترمیم و حتی کشیدیم :))

خلاصه دندونام ظاهر خوبی داشت ولی از درون داشت می ترکید.مثل همون آدمایی که لبشون خندونه ولی دلشون خونه:))

القصه این دوره ی دندون درست کردن به طور افتان و خیزان ادامه داشت تااا امروز:))

و به حول و قوه ی الهی امروز با کشیدن بخیه های دندون عقل جراحی شده این دوره از نظر من به پایان رسید:))

البته از نظر خانم دکتر هنوز دندونهایی دارم که بهتره ترمیم بشن قبل از این که حالشون بد بشه ولی من میگم بذار باشن که از ترس خراب شدنشون کمتر قند و شیرینی بخورم و اینجوری هم مراقب دندونام باشم و هم مراقب خورد و خوراکم:))


خانوم دکتری که پیششون میرفتم خیلی مذهبی بودن،از اون مذهبی ها که حتی دست به ابروهاش نمیزنه فقط بخاطر این که بعضی از مراجعینش آقا هستند و مجبوره صورت به صورت روی دندوناشون کار کنه. 

امروز هم که رفتم اونجا منشی خانوم دکتر برام چای و شاخه نبات و شکلات آورد و وقتی پرسیدم چرا امروز پذیرایی می کنید گفت دستور خانوم دکتره به مناسبت تاج گذاری امام زمان⁦^_^⁩

گرچه وقتی می رفتم می گفتم برم که دیگه برنگردم به دندونپزشکی ،اما گمونم دلم برای خانوم دکتر خیلی تنگ بشه⁦^_^⁩


 رفتم توی یه گروه دکلمه خوانی عضو شدم،یهو دلم برا دکلمه خوندن تنگ شد:)

انگار دکلمه خوندنم یادم رفته:)


رسیده‌ام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم‌ ها قیاسی نیست

خدا کسیست که باید به دیدنش برویم
خدا کسی که از آن سخت می‌ هراسی نیست

فقط به فکر خودت باش، ای دل عاشق
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست

به عیب‌پوشی و بخشایش خدا سوگند
خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست

دل از ت اهل ریا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان ی نیست

فاضل نظری


+سلام،خوبین؟:)

دیدید که من زیاد تیتر پستام میزنم «من زنده ام هنوز و غزل فکر میکنم»

دیشب که باز داشتم تو گروه دکلمه گشت میزدم و دکلمه میشنیدم ،یهو دکلمه ی این شعر رو خوندم که بفرستم توی گروه ،ولی خب نفرستادم .بجاش میذارم اینجا:))

 


 

 

 


حالم خوب نبود.حس کردم استغفار گفتن هام به دلم نمیشینه.

استغفار اگه درست گفته بشه صدتا که میگی حالت خوب میشه .دلت وا میشه.

اما فایده نداشت.

گفتم شاید باز باید به یاد خودم بیارم که من یه بنده ای هستم که تموم روزای زندگیم با گناه شب شده.

کم و زیاد داشته ولی مطمئنا خالی از گناه نبوده.

اصلا کی می تونه ادعا کنه یه روز از زندگیش خالی از گناه بوده.

خلاصه آخر سر رسید رو باز کردم و با خودکار شروع کردم به نوشتن.

به این که خدایا حالم خوب نیست و چه بد ویا شاید خوب که الان می‌دونم هرحال بدی نتیجه ی گناهامه.

وبعد نوشتم خدایا بیست و دو سال و اندی از سن تکلیفم می گذرهتو این مدت  چه غیبتها که نکردم،تهمت ها که نزدم،دروغ ها که نگفتم،چه حسادتها و کینه ها،چه بی حرمتی ها و بدخلقی ها،چه گستاخی ها،چه قضاوت‌های نابجا ،چه توهین ها و حق ضایع نکردن ها و چه و چه و چه ها که مرتکب نشدم

همینطور که اعتراف می کردم حالم بهتر شد.

تهشم نوشتم خدایا من به خودم ظلم کردم و تنها تویی که می تونی نجاتم بدی.


وقتی خواستم سر رسید رو ببندم ،یه دفه گفتم بذار ببینم توی این صفحه ای که این ها رو نوشتم کدوم غزل حافظ هست.

یعنی قشنگتر از این نمی شد.توی معنی فال نوشته بود:

ای صاحب فال ،هر انسانی دچار خطا و گناه می شود ولی خداوند متعال راه بازگشت برای همگان را باز گذاشته است تا به سوی او رو کنند.شما می توانی گذشته را جبران کنی و دیگر هیچ گاه آن را تکرار نکنی،تنها نکته ی مهم این که باید از تجربه ی دیگران استفاده کنی.سعی کنید از مسیر حق و حقیقت دوری نکنید و از مراجعه مستقیم به قرآن کریم و ایجاد ارتباط با خدا دریغ نورزید.


راستی راستی خدا با وسایل دنیایی هر دم با ما حرف میزنه.کاش گوش هامون اینقدر پر از پنبه نبود


سلام بیانستانی ها،خوبین؟چه می کنید با بی نتی؟بدن درد که ندارین احیانا؟:))


من که زیاد حس نکردم بی نت بودن رو.

مدتهاست توی ایتا هستم و کانالها و چیزایی که می خوام در دسترسم بود.

یه گروه هم زدیم واسه صحبت کردن.

از لینک‌هایی که قبلاً داشتم وارد آپارات میشدم و با قسمت جستجو فیلم هایی که می خواستم رو پیدا می کردم.

بلاگ اسکای و میهن بلاگ و بیان و این جور سایتها هم که باز میشه.

فقط دوسه تا وبلاگ مثل وب تلاجنِ مهتاب و باز می گردمِ اردیبهشت و نبات خدا یا اصلا باز نمیشه یا نصفه باز میشه برام

به جز همین ،بقیه ی چیزها خوب و خوشه:))

حالا هروقت میخوان نت رو وصل کنن،من که دارم زندگیم رو می کنم:))


خونه ی خواهرم بودم که داشت می گفت راضیه شروع کرده به تهذیب نفس و غیبت کردن رو کنار گذاشته و.

گفتم چی شده که تصمیم گرفته خودش رو تغییر بده ،.

گفت کتاب زینب کمایی رو خونده و تصمیم گرفته خودسازی کنه

اومدم خونه .نت وصل شد و شروع کردم به سرچ در مورد زینب.

و بعد میخکوب شدم روی شخصیت این دختر

از بین نوشته ها رسیدم به لینک مستندش.

و بعد مستند رو دیدم و اشک ریختم و اشششک ریختم که خدایا این دختر چهارده ساله چطور به این همه معرفت رسیده؟.از خودم که تو این سن هیچی نشدم دلم گرفت

از این که یه دختر بچه توی دست نوشته هاش از رسیدن به پوچی دنیا نوشته بود و من هنوز این موضوع رو عمیق درک نکردم زانوهای افکارم لرزید.

از این که اون دختر توی اون سن و سال مرتب یادش بود که بالای نوشته هاش بنویسه او می بیند و من هنوز باور نکردم که او می بیند شونه های افکارم لرزید

و از این که اون دختر توی اون سن و سال دفتر خودسازی داشته و من توی این سن و سال ندارم همه ی افکارم لرزید و فرو ریخت

من حالا حالا ها باید بِدواَم تا برسم به گرد پای زینب ها

زینبی که تو اون سن کم اونقدر بزرگ بود که منافقین تاب نیاوردند و تو اون سن کم با چادرش شهیدش کردند.


مستند من میترا نیستم


چند وقت بود اینقدر غیبت می کرد که حد نداشت.

اما خودشم حالش خراب بود از این همه غیبت کردن.

دلش می خواست دیگه غیبت نکنه اما نمیشد

نرگس بهش گفت کتاب سه دقیقه در قیامت رو میارم بخونی ،حتما اثر داره.

گفت کار من از کتاب و این حرفها گذشته ،من نمی تونم اینجوری ترک کنم.

گذشت .دیده شد  دیگه غیبت نمی کنه .

جویا شدند چی شده که متحول شدی؟

گفت خواب دیدم.

خواب دیدم یه سینی جلوم گذاشتم که چن تا کله ی آدم توشه.با یه کارد تیز این سرها رو تیکه تیکه می بریدم و مینداختم توی ماهیتابه و سرخ میکردم می‌خوردممرتب هم به خودم می گفتم دارم کار بدی میکنماااا ،اما اینقدر خوشمزه بود نمی تونستم دست بردارم


وقتی از خواب بیدار میشه خوابش رو برا نرگس تعریف می کنه.نرگس میگه خب خدا هم توی قرآن میگه با غیبت گوشت برادر مرده ی خودت رو میخوری و.

خلاصه بنده خدا هم خودش خیلی ترسید از این خواب هم اطرافیانش.

الان همه توی ترک غیبتن :)


+کاش همیشه باطن اعمالمون رو می دیدیم بلکه آدم می‌شدیم:(


این روزها چه ساکت شده ام

کسی چه می داند من دنبال چه چیزهایی هستماصلا مگر خودم می دانم؟.

دنیا تنها فرصت من برای خوشبخت شدن ابدیست و من هنوز از بیست و چهار ساعت هر روزه ام شاید فقط یکی دو ساعتش را نجات بدهم.

هر روز سعی می کنم بهتر باشم اما نمی دانم واقعا چقدر بهتر شده ام؟

اصلا خودم را که کنار عطیه ی بیست و هشت ساله  میگذارم که روزهای آخر عمرش خیره به یک نقطه به مادرش میگوید مادر! امام زمان اینجا بالای سرم دارد قرآن میخواند.حس می کنم بهتر شدن حالا حالاهاا برای من معنی پیدا نخواهد کرد.


+این آهنگ هم شهرام شکوهی برای هرچی خونده باشه من رو که کلا توی یه فضای دیگه می‌بره:)




خبر کوتاه بود و تکان دهنده.

سردار رفت.


صبح که زهرا زنگ زد از خستگی روز قبل هنوز خواب بودم.

گوشی رو که برداشتم گفت می‌خوام یه خبر بهت بدم که خوب نیست.

گفتم چه خبری؟

خیلی سریع گفت سردار سلیمانی رو کشتن.

خواب از سرم پریدگیج شدم.شاید حس می کردم هنوز خوابم.

گفت تو هم حس کردی پشتت خالی شد؟.

گفتم باورم نمیشه


گوشی رو قطع کردم و اول نت رو چک کردم .بعد هم تلویزیون رو روشن کردم.

هنوز نمی فهمیدم چی شده اصن یعنی چی که سردار دیگه نیست.


اما خب اونقدر هر کانال و شبکه در مورد شهادت حاج قاسم بود که کم کم باورم شدو اشک بود که بی امان می باریدکم کم شروع کردم به هق و هق و های های گریه کردن


البته گریه های من مثل خیلی ها از ترس نبود.از این که حالا که سردار نیست دشمن هر غلطی می خواد می‌تونه بکنه.نه. نعوذ و بالله اگه بخوایم به حکمت خدا ایراد بگیریماصلا آرزوی سردار شهادت بود.از همون روزی که شهید کاظمی آسمونی شد سردار هم دلش رفت و گفت خدایا من رو زودتر ببر پیشش.

دیروز روز جشن و پایکوبی سردار بود.مگه نه این که بزرگترین آرزوش شهادت بود.

دروغ چرا،من برای خودش خوشحال بودمخیلی. مخصوصا وقتی مدام ازش کلیپ هایی می دیدم که همه ش شوق شهادت بود

پس گریه ی من گریه ای از سر دل سوزی هم نبود


گریه ی من شاید گریه به حال زار خودم بود


دیروز وقتی با خودم فکر می کردم می دیدم با تموم اندوه ماجرا ،چیزی ته دلم احساس شادی می کنه.یه حس عمیق که دلم رو محکم می کنه

حس می کنم خون سردار آغاز اتفاقهای بزرگیه

با خودم می گفتم سردار جان.تا دیروز صدام رو نمی شنیدی اگه صدات می زدم  و می گفتم دستم رو بگیری ولی الان دیگه هرجا بات حرف بزنم صدام رو می شنوی.دشمن فکر می‌کنه تو رو کشته ولی نمی دونه با شهادتت چقدر بیشتر دستت رو باز کرده واسه هنر نماییگفتم سردار از این به بعد عمو قاسمم میشی؟.میشه دستم رو بگیری و کمکم کنی؟.



بهش گفتم سردار جان شاید دیگه وقتش بود بری ،آخه همه دیگه امنیت کشور رو فقط از تو می دونستندیگه داشت یادشون می رفت تو با تموم مردانگی و بزرگیت وسیله ی خدا بودی.برای همین خیلی ها ترسیدند و گفتند حالا بدون سردار چی میشه؟

تو که به آرزوت رسیدی اما ما هم باید یاد بگیریم تنها کسی که توی هر چیزی موثره فقط خداست.اونه که اراده می کنه و بس.

چقدر باید ساده باشیم که فکر کنیم امام زمان فقط تو رو داشت و الان با رفتنت دستش خالی شده.

به قول سردار یکتا امام زمان یکی یکی فرمانده هاشو رو می کنه

 مگه نه این که خدا گفتن ما هیچ آیه ای رو نمی بریم مگر این که بهتر یا مثل اون رو براتون خواهیم آورد؟

و ما الان منتظریم سردار،منتظر این که ببینیم خدا بعد از تو قراره چیکار کنه؟.

من که دلم روشنه.خون تو آغازگر اتفاقهای بزرگی خواهد بود


خدایا نمی ترسم چون می دانم حاکم تویی

و من کی باشم که در برابر حکمت تو بگم،چرااا؟.



مرگ حقه و هر زمانی که خدا تعیین کنه ،همون لحظه باید ریق رحمت رو سر بکشیم.

وسیله ی مرگمون رو هم خدا تعیین می کنه و بس.

باید قبول کنیم هموطن های نخبه مون گرچه حیف بودند ولی زمان مرگشون رسیده بود و اگه با هواپیما کشته نمیشدن ،شاید مثلا هر کدوم جدا جدا توی یه اتفاق دیگه از دست می رفتند.

کما این که دیدیم اون بازمانده از هواپیما که بخاطر تخلف رانندگی به هواپیما نرسید و زنده موند چون هنوز زمان مرگش نرسیده بود.

اما این که خدا وسیله ی مرگشون رو موشک سپاه قرار داد حکمتش چیه؟

یعنی سپاه مغرور شد و خدا خواست بهشون هشدار بده؟

یعنی خوب و بد قاطی شده بودن و قراره الک بشیم؟

یعنی الان اون هفته این همه مشق کردیم من هم یک سردار سلیمانی هستم ،این هفته باید امتحان بدیم؟

تحلیل حکمت خدا دیگه دست ما نیست که.

ولی همیشه الخیر فی ماوقع بوده و هست.

من به حکمت خدا چشم امید بستم به این که چه بسا چیزهایی که به مذاق ما خوش نیاد اما خیر توی همون باشه.


+مدتها بود از چیزای بیرونی ناراحت نمیشدم،و همه ش سرگرم درونم بودم اما باید اعتراف کنم از دیروز عمیقأ ناراحتم:(


++دعای افتتاح و حال و روز ما.


دلم جاده ای می خواهد وسیع ،طولانی و بی انتها.

بایستم ابتدایش و بروم و دور شوم

آنقدر دور که دیگر آدمها را نبینم.

توی دنیایی زندگی می کنم که یک روز برای رفتن سردارش دریایی از عشق موج می زند

و یک روز برای اشتباه سپاهش دریایی از ناامیدی و فحش و ناسزا روانه می‌شود.

همه خدا شده اند.یک روز جماعتی را تا عرش بالا می برند و یک روز با خطایی همانها را با خاک یکسان می کنند.

هر کسی برای خودش توی ذهن خودش دادگاه تشکیل می دهد و حکم می دهد و محاکمه می کند

اسممان را هم گذاشته ایم مسلمان.تسلیم اراده ی خدا.

هه.

بعد می نشینیم با خودمان می گوییم خب با این خطا باید تمام خطاهای دنیارا بیندازیم گردن این جماعت.

یک روز این طرفی هستیم،یک روز آن طرفی هستیم

چه راحت به همه تهمت می زنیم،چه راحت قضاوت می کنیم.برای چیزهایی که نمی دانیم.

اگر مسلمانیم چرا نمی ترسیم از قضاوت.چرا راهمان را پیدا نمی کنیم؟

یعنی این قدر بی اراده و ناآگاهیم که با یک خبر غرور ملی می گیریم و با یک خبر فرو می ریزیم؟

این همه سستی و بی ارادگی تا کی؟

شده ایم همان پشه های سرگردان در هوایی که مولا می گفت

چرا اینقدر بصیرت نداریم که پای یک سمت بمانیم؟

پای خوب و بدش ،پای همه چیزش

تا کی باید به این تو خالی بودنمان ادامه بدهیم؟تا کی نفهمیم چه می خواهیم ؟.تا کی؟


و من اکنون خسته ام،از خودم و از تمام شماهایی که تکلیفتان با خودتان مشخص نیست

شاید این اتفاقات همه اش بخاطر این بود که خدا می خواست الک شویم و راه را پیدا کنیم .

فقط خدا کمکمان کند که از گمراهان نباشیم.


مدتهاست حاجتی دارم که با وجود دعاهای فراوان به اون دست پیدا نمی کنم.

اوایل برام سخت بود ،بعد حس کردم باید توکلم رو بیشتر کنم.

بعد حس کردم باید توسل رو هم بهش اضافه کنم .

مهرماه وقتی رفتم مشهد با تموم وجودم مطمئن بودم حاجتم رو می گیرم.

اونقدر مطمئن که خودم رو کاملا آماده کردم واسه رسیدن به حاجت.

حتی اومدم و توی خونه م روضه ی امام حسین گرفتم و با یه عالمه حس خوب و اطمینان حاجتم رو هم از امام حسین (ع) هم خواستم.


امام رضا رو به بچه ش قسم داده بودم ،به مادرش زهرا قسم داده بودممطمئن بودم همه چی تموم شدهوقتی گذشت و دیدم به حاجتم نرسیدم .گریه م گرفت و تا چن دقیقه شکایت کردم به امام که مگه قسمت ندادم به مادرت زهرا،.پس چرا نشد و.

یهو به خودم اومدم و گفتم غلط کردم که شکایت کردم .اصلا ببخشید که قسمتون دادم.شاید مصلحتم نبوده الان حاجتم رو بدین و من با قسم دادنتون اذیتتون کردم و دل شکسته شدید.

خلاصه دیگه شروع کردم به گریه که من رو ببخشید اگه بی تابی کردم و بعد سر به سجده گذاشتم و خدارو شکر کردم و گفتم دیگه هیچوقت شکایت نمی کنم.

گذشت و توی ایام فاطمیه صدای مادر مادر کردنم هر روز توی خونه می پیچید ،لابه لاش حاجتم رو هم ازشون می خواستم.حالم خوب بود وقتی خودم رو توی بغل مادر می‌دیدم.یجورایی خیالم راحت بود

یجورایی حس می کردم حتی حاجتم هم برآورده شده

تا این که امروز فهمیدم نه خبری از برآورده شدن حاجت نیست.

در حالی که این مدت داشتم از خدا و ائمه و حضرت مادر بخاطر رسیدن به حاجتم تشکر می کردم .

راستش گریه م گرفت،.دلم هم گرفت.گفتم تو رو خدا این بی تابی هام رو پای شکایت کردنم نذارین.اشک می ریزم چون هنوز اونقدر بزرگ نشدم که در برابر هرچی شما حکم کردید خم به ابرو نیارم و گرنه که من کی باشم که بگم خدا چرا نشد؟

خلاصه یه عالمه مثل ابر بهار اشکم ریخت و من جلوش رو نگرفتم که خالی بشم و الان حالم خوبه،.خیلی خوب.

من توی این دوسال با هر بار نرسیدن کلی رشد کردم و قطعا این از خود حاجتی که دارم برای من بهتر بوده

و عجیبه برام که با هر بار نرسیدن اول کلی گریه می کنم و وقتی آروم شدم کلی حالم خوب میشه و تصمیم می گیرم کلی اتفاق خوب برا خودم رقم بزنم.

من به خدا ایمان دارم و مطمئنم اگه حکمتش رو از این نرسیدن ها می فهمیدم قطعا سراپا شور و شوق میشدم چون خدای من همیشه برای بنده ش خیر میخواد و وقتی اون صلاح من رو بهتر از خودم می‌دونه چرا ناراحت باشم ،چرا نگران باشم.

خدا بهترینها رو برام میخواد و من خوشحالم⁦^_^⁩

بله.میشه نرسید و شاد بود ،نداشت و شاد بود،همه ش نشه و شاد بود چون هیچی پیش خدا گم نمیشه





+ببخش نرگس جان یادم می‌ره کامنتهارو باز بذارم،نه عزیزم من واتساپ هم ندارم.تا این حد پاستوریزه:))


روز جمعه بود ،حوالی ساعت چهار .با اکراه آماده شدم که برم خونه ی مامانم و از اونجا با خواهرجان بریم واسه رای دادن.

وقتی رسیدم بابا ازم پرسید به کی رای میدید ؟.

گفتم یه نفر توی نظرم هست و اسمش رو گفتم.

سرش رو ت داد و گفت امسال که زیاد کسی رای نمیده،مردم به تنگ اومدن،فک کنم مشارکت زیر پنجاه درصد باشه.


منم به مردم حق میدادم ولی چه کنم که بخاطر رهبرم باید می رفتم.

خواهرم اومد و با اکراه تمام راه افتادیم.

توی راه خواهرم می گفت بخدا امسال اصلا دلم نمی‌خواد رای بدم.خون مردم رو توی شیشه کردن ،آخه بریم رای بدیم و بیان مردم رو بچاپن،بریم رای بدیم و هی گرونی بیشتر بشه

و همینطور که به شعبه ی اخذ رای نزدیک میشدیم بیشتر حرص می‌خوردیم و همینطور می گفتیم خدایا بخاطر رهبرم داریم میایم رای میدیمااا ،بعد جلوتر می رفتیم می گفتیم بخاطر سردار سلیمانی داریم میریمااا،دیگه کم کم خنده م گرفت و  گفتم ما مرید مکتب سلیمانی هستیم وگرنه نمیومدیمااا.ما نمی‌دونم چی هستیم وگرنه

خلاصه کم کم رسیدیم سر میزی که باید شناسنامه تحویل می‌دادیم.

همین که شناسنامه هامون رو در آوردیم،یهو چشممون افتاد به عکسهای کارت ملی همدیگه و شروع کردیم به خندیدن واسه عکس همدیگه که یهو یادمون اومد سر میزیم و ملت منتظر ما هستند که شناسنامه مون رو تحویل بگیرن:)))


تاحالا اینقدر شعبه ی اخذ رای رو خلوت ندیده بودم ،خیلی سریع صف تموم شد و نوبتمون شد.ما هم سریع نوشتیم و انداختیم توی صندوق و راهی خونه شدیم.

و تازه یک عالمه بعدش چشمم افتاد به انگشتم که رنگی نبود و تازه یادم افتاد عههه ما انگشت نزدیم که:/

هیچی دیگه احساس کردم سرم کلاه رفته:)))

خلاصه سر راه رفتیم خونه ی خواهر شوهر خواهرم که بشه عروس عمه ی خودم:))

اونجا هم درمورد همه چی حرف زدیم و تهش مادرشوهر خواهرم گفت پاشید یه حدیث کسا دور هم بخونید به نیت پیروزی آدمهای اصلح توی انتخابات.

و ما هم خواندیم و دیگه پا شدیم اومدیم خونه.

و فردای اون روز که بشه دیروز متوجه شدیم که خداروشکر اونی که مدنظرمون بود رای آورده .

دیگه ما به وظیفه مون عمل کردیم ،تا خدا چی بخواد.


+میگم واقعا ملت از کرونا میترسن یا مسخره بازی در میارن؟من که اصلا هیچ اهمیتی برام نداره.اول که مرگ دست خداست،دوم هم ویروس کرونا که گفتن از آنفلوانزا ضعیف تره،پ از چی میترسن؟:/

من که حتی رویه ی زندگیم رو هم تغییری ندادم،.اونوقت ماسک میزنن مردم،بعد ماسک دونه ای بیست تومن؟:/


++نرگس جان من زنده م عزیزم،تلگرامم رو اینقدر سر نزدم خودش دیلیت اکانت شده،شماره ت هم توی تلگرام سیو بود الان ندارمت،ببخش نگران شدی ،وب هم نداشتی جوابت رو بدم مجبور شدم اینجا بگم :)



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

عروس ایرانی Toni خريد و فروش باغ ويلا در منطقه شهريار امام زمان (عج) Jon درمان تعریق زیاد آپدیت نود32 - لایسنس نود 32 - یوزرنیم و پسورد نود32 اروپا چت,چتروم اروپا,oropachat,چت اروپا,جهت ورود به اروپا چت کلیک کنید Mandy حوزه نوین